روی کاناپه دراز کشیده بودم که یکدفعه تهی با یه پلاستیک پر از تنقلات ...
#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟕𝟒
روی کاناپه دراز کشیده بودم که یکدفعه تهی با یه پلاستیک پر از تنقلات اومد و کنارم نشست.
با دیدن اون همه خوراکی چشام برقی زدکه تهی لب زد:
تهی: هنوزم خوراکی زیاد دوست داری؟
آنالی:اهومی گفتم و بسته پاستیل رو توی دستم گرفتم و شروع کردم به خوردن.
برام عجیب بود من تاحالا تهی رو ندیده بودم ولی میدونست که چه چیزایی دوست دارم.
یا حتی تهیونگ برام چیزایی که دوست داشتم رو میخرید و من حتی یه بار هم باهاش راجب چیزایی که دوست دارم حرف نزدم.
جونگکوک هم همینطور بود هر روز واسم یه جعبه شکلات میخرید البته نصفش رو خودش میخورد پسره شکمو یعنی الان داره چیکار میکنه؟
از یه طرفی دوست داشتم برگردم پیش جونگکوک از یه طرفی هم دوست داشتم پیش تهی باشم ولی این وسط تهیونگ نه میذاشت پیش تهی باشم و نه برگ دم پیش جونگ کوک
هر روز مث سگ و گربه به هم میپریدیم نه من کوتاه میومدم نه تهیونگ.
با صدای تهی از افکاراتم بیرون اومدم و نگاهی بهش انداختم.
تهی:داری به چی فکر میکنی؟
آنالی:هیچی ولش.
تهی:اوممم کسی رو دوست داری؟
آنالی:ها؟کی گفته؟
تهی:از چشات میشه خوند که اون نفر کیه.
آنالی:خب اگه میدونی چرا میپرسی.
تهی:چون میخواستم از زبون خودت بشنوم.
آنالی:آهوم
تهی
تهی:بله؟
آنالی:نسبت تو تهیونگ با جونگکوک چیه؟
تهی:راستش ما.........
تهیونگ:تهی بهتره دیگه بری تو اتاقت.(جدی
تهی:ب باشه(رفت توی اتاقش
آنالی: چیکارش داشتی؟
ادامه دارد................∆
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟕𝟒
روی کاناپه دراز کشیده بودم که یکدفعه تهی با یه پلاستیک پر از تنقلات اومد و کنارم نشست.
با دیدن اون همه خوراکی چشام برقی زدکه تهی لب زد:
تهی: هنوزم خوراکی زیاد دوست داری؟
آنالی:اهومی گفتم و بسته پاستیل رو توی دستم گرفتم و شروع کردم به خوردن.
برام عجیب بود من تاحالا تهی رو ندیده بودم ولی میدونست که چه چیزایی دوست دارم.
یا حتی تهیونگ برام چیزایی که دوست داشتم رو میخرید و من حتی یه بار هم باهاش راجب چیزایی که دوست دارم حرف نزدم.
جونگکوک هم همینطور بود هر روز واسم یه جعبه شکلات میخرید البته نصفش رو خودش میخورد پسره شکمو یعنی الان داره چیکار میکنه؟
از یه طرفی دوست داشتم برگردم پیش جونگکوک از یه طرفی هم دوست داشتم پیش تهی باشم ولی این وسط تهیونگ نه میذاشت پیش تهی باشم و نه برگ دم پیش جونگ کوک
هر روز مث سگ و گربه به هم میپریدیم نه من کوتاه میومدم نه تهیونگ.
با صدای تهی از افکاراتم بیرون اومدم و نگاهی بهش انداختم.
تهی:داری به چی فکر میکنی؟
آنالی:هیچی ولش.
تهی:اوممم کسی رو دوست داری؟
آنالی:ها؟کی گفته؟
تهی:از چشات میشه خوند که اون نفر کیه.
آنالی:خب اگه میدونی چرا میپرسی.
تهی:چون میخواستم از زبون خودت بشنوم.
آنالی:آهوم
تهی
تهی:بله؟
آنالی:نسبت تو تهیونگ با جونگکوک چیه؟
تهی:راستش ما.........
تهیونگ:تهی بهتره دیگه بری تو اتاقت.(جدی
تهی:ب باشه(رفت توی اتاقش
آنالی: چیکارش داشتی؟
ادامه دارد................∆
- ۹.۳k
- ۰۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط