part

part:12
بورام:
"نمی خواستم با جونگکوک ازدواج کنم پس مجبورم فرار کنم بدنم خیلی درد می‌کرد بلاخره یا هر زحمتی پاشدم ووسایلمو جمع کردم کلید رو در بود در باز کردم رفتم بیرون دوساعتی بود که داشتم تو خیابونا راه میرفتم نگاه ساعت کردم دیدم ساعت ۷ حتما جونگکوک تا الان برگشته خونه داشتم قدم میزدم که یاد دوستم لینا افتادم بهش زنگ زدم

بورام:سلام لینا خوبی
لینا:سلام بورام خوبم خوبی چیشده یادی از ما کردی
بورام:خونت همون جای قبلیه
لینا: آره چیزی شده
بورام :حالا میام برات تعریف میکنم
لینا:باشه منتظرتم فعلا
بورام: فعلا
(پایان تماس)

بورام"رفتم سمت خونه لینا و در زدم

تق تق تق
لینا:سلام عزیزم
بورام:سلام

همو بغل کردن ... بورام همه چیزو برای لینا تعریف کرد و ازش خواست یه چندروزی اونجا بمونه و اینا هم قبول کرد

جونگکوک "اومدم خونه هرچی بورام‌ رو صدا زدم دیدیم نیس فکنم فرار کرده یا سورچین ها بردنش زنگ زدم یونگی

جونگکوک: الو یونگی (نگران)
یونگی: الو چیزی شده
جونگکوک: بورام نیس
یونگی: چی یعنی چی
جونگکوک: گفتم بورام نیس تو ازش خبری نداری نکنه دردیدنش
یونگی: نه امکان نداره کار اونا باشه چندتا از بچه هارو فرستادم تا مواظب سورچین ها باشن

ادامه دارد...
[گرما از مدرسه اومدم برای شما فیک میزارم میبینین چه ادمین خوبی دارین😒]
دیدگاه ها (۲۸)

part:14جونگکوک: چطوری مادمازل بوران جونگکوک رو شناخت پ از تر...

part:15بعد چند مین رسیدن خونه بورام ‌ جونگکوک پیاده شدن و رف...

part:11ضربه اولبورام:عاشقتم ایی ولم کنضربه دوم بورام:عاشقتم(...

part:10یونگی: نوشته اگه از بازی کنار نکشی زنتو میکشمجونگکوک ...

خودم اسمشو پیدا کردم چرا من خوابیده بودم تا اینکه گوشیم زنگ ...

دختری که آرزو داشت

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟑عشق مافیاویو جونگ کوک از خونه اومدم بیرون رفتم به کافه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط