میری میشینی سر کتاب

میری میشینی سر کتاب
میخوای برای امتحان اماده شی
صفحه اول رو باز میکنی
میبینی کنار اسم خودت
یه اسم دیگه هم نقاشی کردی
میری تو گذشته همون روزی ک کشیدیش
وای خدا چقد اون روز ذوق داشتی
یه دفعه حرف دوستات از اعماق خاطراتت بلند میشه
میگفتن نکن دختر این موندنی نیس
خوب فکراتو بکن وقت عاشق شدن نیستا
تا دیر نشده بیخیالش شو
ب خودت میگی وای خدای من
همه ب غیر از من میدونستن
ب خودت میگی بیخیال ارزش نداره
اون همه وقتو باهاش تلف کردم دیگه بسه
یه کوچولو فکرت رو متمرکز میکنی رو درس
چند صفحه رو تموم میکنی
یهو لایه یه صفحه میبینی نوشتی دوسِت دارم
هـه چقد بهت این حرفو میزد
چقد بهت میگفت خانومم
چقد از زندگیتو با یادِ اون گذروندی
چقد باحرفاش آروم میشدی
اما...
ب خودت میگی ولش کن اصلا مهم نیس
فراموشش میکنم کاری نداره!
هنوز حرفت تموم نشده ب غلط کردن می افتی
میزنی زیرِ گریه،میگی نه این کار از من بر نمیاد
ب خودت میای میبینی
تمام کتابت خیس شده
وهیچی نخوندی
اماواسه چی اصلا بخونی؟
واسه کی؟
قبلا میخواستی با اون زندگی خوبی درست کنی
اما الان.
ب قول این آهنگ:
تک تک لحظه های با تو رو من دوره کردم
من خدارَم خسته کردم.....
دیدگاه ها (۲)

ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ، ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻫﻢﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﻤﻴﻜﻨﻢ !.....

دیروزهایم به آتش کشیده شدند ومیدانم که فرداهایم پرپر خواهندش...

موضوع انشاء : تعطیلات خود را چگونه گذراندید ؟- به نام خدا- ف...

میگن سیگار میکشی که بگی بزرگ شدینمیدونن سیگارو واسه این میکش...

این پست رو گذاشتم تا تجربه خودم رو بگم..هیچوقت به هیچ چیز عا...

من تو کلاس ششم:

«كل عالم هرچی میبینی خودتی»، یعنی جهان بیرون فقط یه آینه‌ست ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط