اسلاید اول لباس رزی
اسلاید اول لباس رزی
و اسلاید دوم کفش رزی
ame: Heart lost
Part:①
ویو اِریکا
با صدای آلارم گوشیم چشمامو آروم آروم باز کردم نور پنجره مستقیم تو تخم چشمام بود باید آماده میشدم برم فرودگاه روز قبلش از دوستام خداحافظی کرده بودم پس نیازی نبود برم پیششون بلند شدم رفتم یه حموم ³⁰مینی کردم حولم رو دورم کردم از حموم اومدم بیرون نشستم رو صندلی کنسول میز لوازم آرایشیم یک زد آفتاب کم رنگ زدم چون داخل هواپیما کل آرایشم میریزه پایین رفتم "در کلوزت رو باز کردم و لامپ های خود کار طلایی رنگ روشن شد" یک دست لباس با کفش که انتخاب کرده بودم و گذاشته بودم روی مبل کلوزت رو پوشیدم و چمدون آماده شدم به همراه گوشیم برداشتم و از اتاق زدم بیرون خدمت کار ها داشتن رو وسایل ملافه سفید میکشیدن تا خاک نگیره وسایل ها دیدم به موقع کارشون تموم شد منم از عمارت اومدم بیرون و "در بزرگ قهوه ای که به چوب میزد با میله های طلا ای داشت" رو قفل کردم و چمدونم رو برداشتم رفتم سوار تاکسی شدم که برم به سمت فرودگاه
ویو تهیونگ
امروز قرار بود برم فرودگاه ملاقات کوچولوم رفتم یه حموم ²⁰کردم یه دست لباس مشکی پوشیدم یه عطر تلخ زدم مو هامو خشک کردم مدل دادم گوشیمو برداشتم و سوار ون شدم و با بادیگارد ها رفتیم سمت فرودگا
ویو فرودگاه
داشتم داخل سالن میرفتم سمت در خروجی که یهو داداشمو دیدم ولی انگار بادیگارد داشت واتتتت واسه چی آخه باید داشته باشه هوفففف فقط دوسال رفتم آمریکا ببین چیکار کرده نکنه مافیا باشه؟ اوه نه معلومه که نه رفتم جلو چقدر فرق کرده بود خیلی جذاب شده بود رفتمو میخواستم بغلش کنم که بادیگارد جلومو گرفت انگار داداشم حواسش یه جا دیگه بود ایششش
☆داداشی"کیوت و سوالی"
~اوه کی اومدی کوچولو"بم"
☆الان بود ولی چرا انقدر بادیگارد داری"سوالی"
بادیگارد: ببخشید خانم متوجه نشدم"سرش پایینه"
☆مهم نیست"سرد"... بعدش به من مثعله رو بگو فعلا بیا بگلمممم"کیوت و دستاشو باز میکنه"
~بیا بغلم دختر کوشولوم"بم"
☆اومدممممم"کیوت و میره داخل بغلش"
ویو اِریکا
براید استایل بغلم کرد و بادیگار ها چمدون هامو میوردن منم سرمو گذاشتم رو سینش و چشمامو بستتم خیلی. خستم بود و تاریکی
ویو تهیونگ
مثل یه بچه خوابش برده بود سوار ماشین شدیم و حدود ²⁰مین طول کشید تا رسیدیم هنوز خواب بود پس براید استایل بغلش کردم و برم داخل عمارت بردمش داخل اتاق خودم و گذاشتمش روی تخت،، خودمم رفتم کار داشتم داخل باند
ویو⁵⁰دقیقه بعد
از خواب بیدار شدم داخل اتاقی با تم خاکستری سیاهی روبه رو شدم هوففف داخل خواب چقدر عرق کردم از تخت خواب پاشدم و رفتم درو باز کردم یهو با قیافه تهیونگ که داره سیع میکنه نخنده روبه رو شدم وا این چشه
☆چیه چرا داری سیع میکنی نخندیهااااا "کمی وحشی"
~ق.. ق. یافتتتت و س.. س.. سرتتتت"خنده شدید"
☆ا مگه چشه وایسا ببینم"میره داخل آینه خودشو نگاه میکنه که سر ژولیده پولیده با قیافه خواب آلود روبه رو میشه"
~حالا دیدیییی"خنده شدید"
☆الان برات میگمممم"میوفته دنبالش"
ویو اِریکا
افتادم دنبالش که از پله ها داشت با خنده میرفت پایین این خونست یا عمارت؟! که یهو پاش سر خورد و محکم افتاد روی مبل من نزدیک های مبل بودم که با این صحنه پخش زمین شدم و مثل چیز میخندیدم دلم دیگه درد گرفته بود که یهو در باز شد و یه پسره خیلی جذاب وارد شد اولای در بود که از زمین بلند شدم و مثل چیز دویدم جوری که خودمم از سرعتم تعجب کردم از پله ها که میدویم داخل راه رو یه خدمتکار پیر دیدم فک کنم آجوما اینجاست هوفففف چرا خدمتکار باید داخل این خونه باشه معلومه اینجا خونه نیست عمارته هعیف داخل راه رو راه میرفتم که اومد سمتم و گفت
آجوما: خانم شما اتاقتون حاضره
☆اتاق؟ "چهره سؤالی"
آجوما: ارباب گفتن که اتاقتون رو حاضر کنیم ما هم کردیم
☆ارباب؟
آجوما: بله
☆آ.... ا باشه اتاق کجاست؟
آجوما: اتاق دوم سمت چپ راه رو وقتی وارد میشید
☆چییی...میشه آجوما صداتون کنم؟
آجوما: البته دخترم
☆آجوما من یه مشکلی دارم با این سر و صورت نمیتونم کسی منو ببینه یعنی مهمون داداشم که تازه اومده
آجوما: بله قابله درکه پس یعنی نمیخواین شما رو ببینه
☆آره درسته میشه کمکم کنی و جلوم وایسی تا من وارد اتاق شم؟!
آجوما: البته "لبخند مادرانه"
ویو اِریکا
آجوما کمکم کرد و منم وارد اتاق شدم که با دیدن این بزرگی اتاق با وایبی که داشت دهنم باز موند وایی جنگل رو میداد "عکس میدم" که یهو در زده شد و آجوما اومد
آجوما: دخترم لباس داری؟
☆آره چند تا داخل چمدونم هست اوکیه
آجوما: فقط ارباب گفتن میخواد شما رو با مهمونشون آشنا کنن
☆آ.. ا باشه
"نکته: درسته پولدار بودن و عمارت داشتن و اینا ولی مال تهیونگ از عمارت یه چی اونور تر بود بخاطر اینه که اِریکا میگفت عمارت خیلی بزرگیه"
و اسلاید دوم کفش رزی
ame: Heart lost
Part:①
ویو اِریکا
با صدای آلارم گوشیم چشمامو آروم آروم باز کردم نور پنجره مستقیم تو تخم چشمام بود باید آماده میشدم برم فرودگاه روز قبلش از دوستام خداحافظی کرده بودم پس نیازی نبود برم پیششون بلند شدم رفتم یه حموم ³⁰مینی کردم حولم رو دورم کردم از حموم اومدم بیرون نشستم رو صندلی کنسول میز لوازم آرایشیم یک زد آفتاب کم رنگ زدم چون داخل هواپیما کل آرایشم میریزه پایین رفتم "در کلوزت رو باز کردم و لامپ های خود کار طلایی رنگ روشن شد" یک دست لباس با کفش که انتخاب کرده بودم و گذاشته بودم روی مبل کلوزت رو پوشیدم و چمدون آماده شدم به همراه گوشیم برداشتم و از اتاق زدم بیرون خدمت کار ها داشتن رو وسایل ملافه سفید میکشیدن تا خاک نگیره وسایل ها دیدم به موقع کارشون تموم شد منم از عمارت اومدم بیرون و "در بزرگ قهوه ای که به چوب میزد با میله های طلا ای داشت" رو قفل کردم و چمدونم رو برداشتم رفتم سوار تاکسی شدم که برم به سمت فرودگاه
ویو تهیونگ
امروز قرار بود برم فرودگاه ملاقات کوچولوم رفتم یه حموم ²⁰کردم یه دست لباس مشکی پوشیدم یه عطر تلخ زدم مو هامو خشک کردم مدل دادم گوشیمو برداشتم و سوار ون شدم و با بادیگارد ها رفتیم سمت فرودگا
ویو فرودگاه
داشتم داخل سالن میرفتم سمت در خروجی که یهو داداشمو دیدم ولی انگار بادیگارد داشت واتتتت واسه چی آخه باید داشته باشه هوفففف فقط دوسال رفتم آمریکا ببین چیکار کرده نکنه مافیا باشه؟ اوه نه معلومه که نه رفتم جلو چقدر فرق کرده بود خیلی جذاب شده بود رفتمو میخواستم بغلش کنم که بادیگارد جلومو گرفت انگار داداشم حواسش یه جا دیگه بود ایششش
☆داداشی"کیوت و سوالی"
~اوه کی اومدی کوچولو"بم"
☆الان بود ولی چرا انقدر بادیگارد داری"سوالی"
بادیگارد: ببخشید خانم متوجه نشدم"سرش پایینه"
☆مهم نیست"سرد"... بعدش به من مثعله رو بگو فعلا بیا بگلمممم"کیوت و دستاشو باز میکنه"
~بیا بغلم دختر کوشولوم"بم"
☆اومدممممم"کیوت و میره داخل بغلش"
ویو اِریکا
براید استایل بغلم کرد و بادیگار ها چمدون هامو میوردن منم سرمو گذاشتم رو سینش و چشمامو بستتم خیلی. خستم بود و تاریکی
ویو تهیونگ
مثل یه بچه خوابش برده بود سوار ماشین شدیم و حدود ²⁰مین طول کشید تا رسیدیم هنوز خواب بود پس براید استایل بغلش کردم و برم داخل عمارت بردمش داخل اتاق خودم و گذاشتمش روی تخت،، خودمم رفتم کار داشتم داخل باند
ویو⁵⁰دقیقه بعد
از خواب بیدار شدم داخل اتاقی با تم خاکستری سیاهی روبه رو شدم هوففف داخل خواب چقدر عرق کردم از تخت خواب پاشدم و رفتم درو باز کردم یهو با قیافه تهیونگ که داره سیع میکنه نخنده روبه رو شدم وا این چشه
☆چیه چرا داری سیع میکنی نخندیهااااا "کمی وحشی"
~ق.. ق. یافتتتت و س.. س.. سرتتتت"خنده شدید"
☆ا مگه چشه وایسا ببینم"میره داخل آینه خودشو نگاه میکنه که سر ژولیده پولیده با قیافه خواب آلود روبه رو میشه"
~حالا دیدیییی"خنده شدید"
☆الان برات میگمممم"میوفته دنبالش"
ویو اِریکا
افتادم دنبالش که از پله ها داشت با خنده میرفت پایین این خونست یا عمارت؟! که یهو پاش سر خورد و محکم افتاد روی مبل من نزدیک های مبل بودم که با این صحنه پخش زمین شدم و مثل چیز میخندیدم دلم دیگه درد گرفته بود که یهو در باز شد و یه پسره خیلی جذاب وارد شد اولای در بود که از زمین بلند شدم و مثل چیز دویدم جوری که خودمم از سرعتم تعجب کردم از پله ها که میدویم داخل راه رو یه خدمتکار پیر دیدم فک کنم آجوما اینجاست هوفففف چرا خدمتکار باید داخل این خونه باشه معلومه اینجا خونه نیست عمارته هعیف داخل راه رو راه میرفتم که اومد سمتم و گفت
آجوما: خانم شما اتاقتون حاضره
☆اتاق؟ "چهره سؤالی"
آجوما: ارباب گفتن که اتاقتون رو حاضر کنیم ما هم کردیم
☆ارباب؟
آجوما: بله
☆آ.... ا باشه اتاق کجاست؟
آجوما: اتاق دوم سمت چپ راه رو وقتی وارد میشید
☆چییی...میشه آجوما صداتون کنم؟
آجوما: البته دخترم
☆آجوما من یه مشکلی دارم با این سر و صورت نمیتونم کسی منو ببینه یعنی مهمون داداشم که تازه اومده
آجوما: بله قابله درکه پس یعنی نمیخواین شما رو ببینه
☆آره درسته میشه کمکم کنی و جلوم وایسی تا من وارد اتاق شم؟!
آجوما: البته "لبخند مادرانه"
ویو اِریکا
آجوما کمکم کرد و منم وارد اتاق شدم که با دیدن این بزرگی اتاق با وایبی که داشت دهنم باز موند وایی جنگل رو میداد "عکس میدم" که یهو در زده شد و آجوما اومد
آجوما: دخترم لباس داری؟
☆آره چند تا داخل چمدونم هست اوکیه
آجوما: فقط ارباب گفتن میخواد شما رو با مهمونشون آشنا کنن
☆آ.. ا باشه
"نکته: درسته پولدار بودن و عمارت داشتن و اینا ولی مال تهیونگ از عمارت یه چی اونور تر بود بخاطر اینه که اِریکا میگفت عمارت خیلی بزرگیه"
- ۱۱.۱k
- ۱۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط