هت وارث

هـ؋ـت وارث🍷
Part13
نگاهم رو به چشماش دوختم .
با ذوق و صدای پر از شوق گفتم :
ا/ت:معلومه که خوشم میاد !
سمت کتابا رفتم .رمان های معروف نویسنده های معروف داخل جعبه بود !
یهو به عقب برگشتم .اون نگاها چی بود؟چرا داشتن اونجوری نگام میکردن؟
اون نگاه های پر از محبت !
اون لبخندا چی بودن دیگه !
بعد از تشکر به سمت اتاق رفتم .خودم رو روی تخت انداختم .
این حس عجیبی بود !حسی که انگار شکوفه ی ته قبلم شکوفا شد بود .شاید این همون محبت خونواده ست .نمی دونم ...نمی دونم ..
"دوساعت بعد "
سمت آینه رفتم ،موهام رو شونه کردم و بعدش به سمت کمد لباسام رفتم .لباس فرم مدرسه ی جدیدم روم برداشتم ."دبیرستان هواموک "
لباسم رو پوشیدم و کوله پشتیم رو برداشتم و از در خارج شدم .
سمت آشپز خونه رفتم همه دور میز جمع شده بودن .کوله ام رو دوی کاناپه گذاشتم و سمت میز رفتم .صندلی رو عقب کشیدم و نشستم .
مشغول صبحونه خوردن بودم که صدای کیم بلند شد .باهمون لحن خنثی و چشمای سرد دستمال رو برداشت و دور دهنش رو پاک کرد و شروع به حرف زدن کرد:
تهیونگ: ا/ت میدونم دوری از دوستات چقدر سخته ولی تو الان یه جوری خیلی سطحت از اونا بالا تره تو باید ...
ادامه دارد
اسلاید دوم :لباس فرمم مدرسه ا/ت
دیدگاه ها (۱۳)

هـ؋ـت وارث🍷Part14سطح خودت رو بدونی و با هم سطح های خودت بگرد...

هـ؋ـت وارث🍷Part15دوباره سمت در برگشتم .نگاه پر از محبتش عمق ...

هـ؋ـت وارث🍷Part12که با چشم های سرد و بی روح کیم چشم تو چشم م...

سلام ..بالاخره اومدم !ببخشید بابت نبودم این چند وقت .از فردا...

پارت 13 دیدم.... چند تا دختر روبه روم وایستادن یه دونه از او...

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط