دوپارتیجونگکوک
#دوپارتیجونگکوک
درخواستی
𝑰𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒆𝒏𝒅, 𝒊𝒕’𝒔 𝒚𝒐𝒖.
نمیتونست دست از فکر کردن به جولیا برداره. از تخت پایین اومد. از اتاق خارج شد و از پلهها پایین رفت. با دیدن جولیا که داخل آشپزخونه هست به سمتش رفت و از پشت بغلش کرد.
جولیا هیچ واکنشی نداشت. با سردترین حالت ممکن گفت:
"چرا نخوابیدی؟":Valeria
جونگکوک از واکنش جولیا تعجب کرد. ازش فاصله گرفت تا بتونه صورت جولیا رو ببینه.
"همینجوری. دلم برات تنگ شد اومد باهات حرف بزنم. فندوقم خوابید؟":kook
جولیا پوزخند زد و زیر لب آروم زمزمه کرد:
"فندوقم...":Valeria
و بعد گفت:
"آره. خوابید":Julia
جونگکوک متوجه تغییر رفتار جولیا شده بود. بعد از چند دقیقه سکوت گفت:
"جولیا":kook
"بگو":Julia
از واکنش تند جولیا تعجب کرد.
"حالت خوبه؟":kook
درحالی که داشت هویجهارو خورد میکرد گفت:
"آره":Julia
بدون هیچ توضیح اضافهای
"چرا تو اتاق چشمهات پر از اشک بود؟":kook
"من دلایل خودم رو دارم":Julia
"داخل اتاق چی میخواستی بگی؟":kook
"یادم نمیاد":Julia
"میدونم یادته. چی بود؟":kook
"مهم نیست":Julia
"مهمه که پرسیدم. جولی مشکلت چیه؟؟":kook
چاقو رو روی تخته کوبید
"میدونم اون دخترته. ولی منم زنتم":Julia
"جان؟":kook
بغض کرد و ادامه داد.
"میدونم اصلا منطقی نیست که به دخترمون حسودی کنم، ولی من نمیتونم قبول کنم که تو تمام توجهت برای والریا باشه. من و والریا هردومون تو این مدت که مریض بودی حواسمون بهت بود. اما تو همش دور والریا میگردی. هربار میام پیشت ازم راجب اون میپرسی. اصلا حواست به من نیست. هرچیزی که به من میگفتی رو الان به اون میگی. جوجه، فندوق... تو حتی تا قبل والریا منو دخترم صدا میزدی. هی... تو اصلا حواست به من هست؟ نکنه کلفت گرفتی؟":Julia
جونگکوک با شنیدن آخرین جمله جولیا، اون رو تو آغوشش گرفت.
"هیششششش. این حرفت اصلا درست نیست جولی. من دوستت دارم. در نهایت همه چیز به تو ختم میشه. حتی والریا. من چطوری میتونم اون رو بیشتر از تو دوست داشته باشم؟ من اگه تورو از والریا بیشتر دوست نداشته باشم کمتر هم دوست ندارم. در آخر فقط تویی":kook
جونگکوک جولیا رو از بغلش بیرون آورد و صورتش رو بین دستهاش گرفت.
"معذرت میخوام که رنجوندمت. من وقتی تورو ناراحت میکنم خودم بیشتر از تو ناراحت میشم. تو شیشه عمر منی. چطوری تونستم بهت توجه نکنم؟":kook
جولیا هیچ حرفی نزد. فقط دستش رو دور گردن جونگکوک گذاشت و آروم نزدیکش شد.
"هی هی... سرما میخوری فندوقم":kook
جولیا اخم کرد.
"برام مهم نیست":Julia
سرش رو نزدیک جونگکوک کرد و بوسیدش.
جونگکوک دستش رو دور کمر جولیا گذاشت و بیشتر به خودش فشارش داد.
و اون شب با یه بغل محکم به پایان رسید
_______
پارت قبلو لایک کنین
درخواستی
𝑰𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒆𝒏𝒅, 𝒊𝒕’𝒔 𝒚𝒐𝒖.
نمیتونست دست از فکر کردن به جولیا برداره. از تخت پایین اومد. از اتاق خارج شد و از پلهها پایین رفت. با دیدن جولیا که داخل آشپزخونه هست به سمتش رفت و از پشت بغلش کرد.
جولیا هیچ واکنشی نداشت. با سردترین حالت ممکن گفت:
"چرا نخوابیدی؟":Valeria
جونگکوک از واکنش جولیا تعجب کرد. ازش فاصله گرفت تا بتونه صورت جولیا رو ببینه.
"همینجوری. دلم برات تنگ شد اومد باهات حرف بزنم. فندوقم خوابید؟":kook
جولیا پوزخند زد و زیر لب آروم زمزمه کرد:
"فندوقم...":Valeria
و بعد گفت:
"آره. خوابید":Julia
جونگکوک متوجه تغییر رفتار جولیا شده بود. بعد از چند دقیقه سکوت گفت:
"جولیا":kook
"بگو":Julia
از واکنش تند جولیا تعجب کرد.
"حالت خوبه؟":kook
درحالی که داشت هویجهارو خورد میکرد گفت:
"آره":Julia
بدون هیچ توضیح اضافهای
"چرا تو اتاق چشمهات پر از اشک بود؟":kook
"من دلایل خودم رو دارم":Julia
"داخل اتاق چی میخواستی بگی؟":kook
"یادم نمیاد":Julia
"میدونم یادته. چی بود؟":kook
"مهم نیست":Julia
"مهمه که پرسیدم. جولی مشکلت چیه؟؟":kook
چاقو رو روی تخته کوبید
"میدونم اون دخترته. ولی منم زنتم":Julia
"جان؟":kook
بغض کرد و ادامه داد.
"میدونم اصلا منطقی نیست که به دخترمون حسودی کنم، ولی من نمیتونم قبول کنم که تو تمام توجهت برای والریا باشه. من و والریا هردومون تو این مدت که مریض بودی حواسمون بهت بود. اما تو همش دور والریا میگردی. هربار میام پیشت ازم راجب اون میپرسی. اصلا حواست به من نیست. هرچیزی که به من میگفتی رو الان به اون میگی. جوجه، فندوق... تو حتی تا قبل والریا منو دخترم صدا میزدی. هی... تو اصلا حواست به من هست؟ نکنه کلفت گرفتی؟":Julia
جونگکوک با شنیدن آخرین جمله جولیا، اون رو تو آغوشش گرفت.
"هیششششش. این حرفت اصلا درست نیست جولی. من دوستت دارم. در نهایت همه چیز به تو ختم میشه. حتی والریا. من چطوری میتونم اون رو بیشتر از تو دوست داشته باشم؟ من اگه تورو از والریا بیشتر دوست نداشته باشم کمتر هم دوست ندارم. در آخر فقط تویی":kook
جونگکوک جولیا رو از بغلش بیرون آورد و صورتش رو بین دستهاش گرفت.
"معذرت میخوام که رنجوندمت. من وقتی تورو ناراحت میکنم خودم بیشتر از تو ناراحت میشم. تو شیشه عمر منی. چطوری تونستم بهت توجه نکنم؟":kook
جولیا هیچ حرفی نزد. فقط دستش رو دور گردن جونگکوک گذاشت و آروم نزدیکش شد.
"هی هی... سرما میخوری فندوقم":kook
جولیا اخم کرد.
"برام مهم نیست":Julia
سرش رو نزدیک جونگکوک کرد و بوسیدش.
جونگکوک دستش رو دور کمر جولیا گذاشت و بیشتر به خودش فشارش داد.
و اون شب با یه بغل محکم به پایان رسید
_______
پارت قبلو لایک کنین
- ۲۳.۴k
- ۰۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط