یکافسانه ی شاماران شاه ماراها به کردی شاه ماران ah

#یک،افسانه ی شاماران (شاه ماراها به کُردی شاه ِ ماران Şahê maran) یک افسانه ی کهن در میان کُردهاست که تاکنون روایت های گوناگون ولی تقریبا حول یک محور در این رابطه نقل شده است. افسانه ی شاماران به ویژه در میان کُردهای ایزدی و علوی جایگاه ویژه ای دارد و نقش شاه ماران که سری شبیه دختر و دمی شبیه سر مار دارد در بافته ها و نقوش قدیمی بسیار دیده می شود. همچنین شامار Şamar به عنوان یک اسم زنانه در مناطق کُردنشین و از جمله خراسان مورد استفاده قرار می گرفته است. روایتی از این افسانه را در زیر بخوانید:

شرح داستان شامار:
جوان بلند قامت و رعنایی که از راه بریدن چوب درختان امرار معاش می کرد طبق معمول به سر کارش می رود که در راه پایش لیز خورده و در چاهی سقوط می کند تلاشها برای بیرون آمدن ناکام می‌ماند. جوان ناامید که تاماسپ نام دارد نا امیدانه سرش را برای یافتن راه نجاتی بر می گرداند که حفره‌ای در دیواره چاه می بیند…
(تاماسپ که معربش طهماسب است هم کلمه‌ای کوردی است متشکل از تام+اسپ.. همانطور که شتر نزد عربها قابل احترام است اسب هم نزد کوردها حیوانی قابل احترام است طوریکه نامهای فرزندان خود را با ترکیبی از کلمه اسپ می نهادند. تام یا ‌tame که مشترک با زبان انگلیسی است به معنای رام و راهوار است. تاماسپ یعنی اسب رام) تاماسپ با چاقوی کهنه ای که همراه داشت حفره دیواره چاه را بزرگتر می کند و زمانی که حفره را نگاه می کند می بیند که ادامه آن به غاری بزرگ می رسد زمانی که به درون غار می خزد و بر اثر خستگی به خواب می رود.
زمانی که چشم باز می کند هزاران مار را می بیند که چشم به او دوخته اند زمانی که تاماسپ خود را عقب می کشد مارها به طرفش می آیند او که از زنده ماندنش ناامید می شود چشم را می بندد و زیر لب دعا می خواند پس از گذشت مدتی که چشم باز می کند با دختری زیبا روبرو می شود که نصفش انسان و نصفش مار است. زبانش بند می آید دخترک میگوید نگران نباش آزارت نمی دهم من سلطان مارها هستم من شامارانم تو الان خسته ای بخواب فردا پیشت می آیم و تاماسپ خسته دوباره می خوابد. صبح که تاماسپ چشم باز می کند شاماران را می بیند که روبرویش نشسته و صبحانه را آماده کرده است تاماسپ که محو زیبایی شاماران شده چشم از او بر نمی دارد صبحانه را با هم می خورند شاماران که آگاه به تمام دازهای دنیاست داستان خلقت بشر را برای تاماسپ تعریف می کند و خاطراتش را برای تاماسپ تعریف می کند و هر روز داستانی برای تاماسپ علاقه مند باز می گوید روزها می گذرند و تاماسپ بیشتر به شاماران علاقه پیدا می کند بعد از مدتها تاماسپ که دلش برای خانواده اش تنگ شده آهنگ رفتن می کند اما شاماران که به او علاقه #ادامه..
دیدگاه ها (۸۹)

#دوم ادامه... پیدا کرده مانع می شود ولی زمانی که با اصرار تا...

#پاوه

چپتر ۱۲ _ سایه انتقامکوهستان ساکت است. نه باد می وزد، نه جیر...

آخرین بازمانده خیابان های ترک خورده و ماشین های خاک گرفته پل...

boundary of the flamespart 2کلاهی که به شنل بلندش وصل بود ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط