در من

در من 
دیوانـہ اے جا ماندہ 
ڪـہ دست از دوست داشتنت بر نمی‌دارد 
با تو قدم مے زند 
حرف مے زند 
مے خندد 
شعر مے خواند 
قهوہ مے خورد 
فقط نمے تواند 
در آغوش بگیردت 
بـہ گمانم 
همین بـے آغوشے 
او را 
خواهد ڪشت ...
دیدگاه ها (۲)

خبر مرگم عاشقت شده اموسط اینهمه گرفتاری ...عاشقتم رفیق بی وف...

مرا از خواهش چشمان خود سیراب کن دریاکویر خاطرم را بی قرار آب...

دلم گرفتـہ دلم صداے ڪمانچـہ ے ڪیهان ڪلهر میخواهد ! دلم صداے ...

هیچ وقت از فاصلـہ ها نمے ترسیدم فڪر مے ڪردم تا دلم برایت تنگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط