بازهم باغچه از غنچه ی پژمرده پر است

بازهم باغچه از غنچه ی پژمرده پر است
شهر، از مردم دلتنگ و دل آزرده پر است

گر زمین خوردم و برخاستم ای دوست! چه غم
خاک این میکده از مست زمین خورده پر است

گیرم از قصه ی این غصه هم آگاه شدم
زندگی روز و شبش از غم نشمرده پر است

بی سبب نیست که یادآور تنهایی ها است
آه از آیینه که از خاطر افسرده پر است

عشق حق داشت اگر تور نیانداخت به آب
برکه ی بخت من از ماهی دلمرده پر است

#فاضل_نظری
دیدگاه ها (۹)

با شاخه های نرگس،شمع و چراغ و آینه،تُنگِ بلور و ماهی،نوروز ر...

‌گفته بودند از پس هر گريه آخر خنده‌ای‌ستاين سخن بيهوده نيستز...

چشم هایم را که می بندم، گم می شوم ،در سالها بی قراری، و خیا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط