بیا باران دلتنگی امانم را گرفت امشب

بیا باران دلتنگی امانم را گرفت امشب
دوباره خاطرات بد توانم را گرفت امشب

دوباره اشک میرقصد به روی گونه ی خیسم
در اینجا بیکسی شاید نشانم را گرفت امشب

نمیدانم چرا ساز دلم بد جور نا کوک است
فقط آهنگ غمگینی جهانم را گرفت امشب

من و این پنجره گفتیم بهار از راه می آید
خزان بدتری آمد خزانم را گرفت امشب

به شوقت شعر میخواندم چه با احساس ای بانو
ولی سنگینیه بغضی بیانم را گرفت امشب

نشستم منتظر شاید از این کوچه گذر کردی
دوباره شک و تردیدی گمانم را گرفت امشب

شب و بیداری سنگ صبور غصه رویایست
و شاید این اجل عمر گرانم را گرفت امشب
دیدگاه ها (۱)

فریاد میزنمبه اندازۀ تمام سکوت هایماشک میریزمبه اندازۀ تمام ...

ماه من غصه چرا !آسمان را بنگر، که هنوز ، بعد صدها شب و روز م...

برای از تـو گفتنبی اجازه به آغـوش شعرهایم کِشاندمتپس چراآتش ...

ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻣﻌﻄﻞ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦﻫﺎﯼ ﺩﻡِ ﺩﺳﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﻧﮑﻨﯿﺪ!ﺍﮔﺮ ﻓﮑﺮ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط