شبنخوابغمهایبیپایانماهیچگاهبپایاننمیرسد

شب‌نخواب،غم‌هایِ‌بی‌پایانِ‌ماهیچگاه،بِ‌پایان‌نمیرسد..
خورشیدِآسمان،دیگرنیازی‌بِ‌طلوعت‌نیست،چشمان مابِ‌سیاهیِ‌شب‌عادت کرده.
سیاهی‌ریشه‌کرده‌دروجودما،ماهم ریشه کردیم درسیاهی،کمرمان،زیرِ تبرِ زمانه خم‌شده..
مامحکومیم بِ سیاهی،مامحکومیم بِ شب،مامحکومیم بِ بی‌پایانیِ زخم‌ها.
مامحکومیم بِ حکم ناعادلانه زندگی..
معلق غوطه‌وریم میان دردُ خفقان،طنابِ دارِ این روزها نه میکشد،نه خلاصمان میکند..
مامردگانِ زنده این شبُ،این سیاهی‌ایم.
مابازماندگانِ تکه‌هایِ له شده،ایم،ماشکسته هایِ قلب‌هایِ سردُ سنگ شده بی تپشیم..
مادردیم دردماست،مارنجیم،ماپایانیم..
ساعت هاچرانمیخابید؟
این زیستن‌های بیهوده را نیاز بِ شمارش نیست؟
دیدگاه ها (۰)

مرگ درمانیست برای اتمام درد زندگی ...و اکنون ، درمانم ارزوست...

مغزم: چر نمیری بهش پی بدی؟قلبم: چون میترسم ردم کنع....

+باید بیدار شی! میخای بمونی همینجا؟!چیه فک کردی به همین راحت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط