فکرش را بکن

فکرش را بکن
من برای دختری مادری میکنم
که سال های برباد رفته ی دخترانگیم
اندوهگین هستن
من برای دختری قصه میگویم
که هیچگاه کسی برای قصه های دخترانه ام راوی نشد
من بر موهای مواج دختری شانه میزنم
اصلا یاد ندارم شانه کشیدن دستان مادرانه ای را
من برای رویاهای دخترانه ی فرزندم
لاک های قرمز میزنم
و به چشمان پراز شیطنتش عینک آفتابی
و بجای کتانی به پای آرزوهایش صندل میکنم و برای آینده اش کلاه حصیری ِ بزرگی میگیرم
تا دل به دل دنیای دختر بودنش بدهم
تا حسرت های داشته ام را راضی کنم با رویای فرزندم
دیدگاه ها (۱)

دلت که بشکندفرقی نمی کند ....کجا باشی ....همه جای این شهر ،و...

مرا به این زندگی دعوت کردنآرام بخوانیداینجا جشن زندگانیستاما...

من اولین شعرخلقت بودمنمیخواستم لطیف باشملطافت رابه خوردم داد...

باید تورا هرچه زودتر ببینماز خستگی نای نوشتن ندارمشعرهایم خا...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط