اغوشاستاد

#اغوش_استاد🌙
#پارت55

_ت...توچی...گفتی؟

_چرا تعجب کردی؟

_چی میگی رضا؟

_من از اون دختر خوشم میاد... ومیخوام دربارش هم با خانوادم حرف بزنم هم باخودش

دستم ورو میز مشت کردم وعصبی غریدم:

_چرت وپرت نگو رضا

پوزخندی زد وگفت:

_من میخوام باهاش ازدواج کنم...توچرا عصبانی میشی؟

_خفه شو رضا...اون دختر بدردتو نمیخوره

_چرا بدردم نمیخوره؟ پناه دختر خوبی ومن میتونم خوشبختش کنم

باعصبانیت از جام بلندشدم وکوبیدم رو میز وگفتم:

_ببند دهنت ورضا

اونم بلندشد وگفت:

_من برای بدست آوردن پناه هر کاری میکنم...نه تو نه هیچ خر دیگه ای نمیتونه جلوی من وبگیره...🚶‍♂

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎
دیدگاه ها (۰)

#آغوش_استاد🌙#پارت56از کافه زد بیرون افتادم رو صندلی وسرم وبی...

#آغوش_استاد🌙#پارت_57_استاد حالتون خوبه؟_تو چیکار کردی که رفی...

#اغوش_استاد🌙#پارت51_میشنوم_راستش پناه بخاطر پدر ومادرش حالش ...

#اغوش_استاد🌙#پارت54سوالی بهش نگاه کردم وگفتم:_چه حرفی درباره...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط