سر در گم بودم

سر در گم بودم....
هنوز نتونسته بودم تکلیف پوششم رو برای همیشه مشخص کنم...
اخر اردوی جنوب
مسئول اتوبوس یه دسته نامه گرفت جلوم....
گفت...
نامه ها از طرف شهداست...
سوغاتیه سفره...
نیت کن و یکی بردار...
دستم لرزید...
یاد سردر گمی های این چند وقته افتادم...
نامه رو باز کردم...
بگذار تنها برایت بگویم که....
سرخی خون ما به پای سیاهی چادر خواهران مسلمان ریخته شد
مبادا سرخی خونمان رنگ ببازد
نامه بستم...
تصمیمیم را گرفته بودم....
دیدگاه ها (۱)

چادرم تاج بهشتیست که بر سردارم یادگاریست که از حضرت (س)دارم ...

امروز پاش رو از عمد گرفت به پام خوردم زمین... وسط خیابون... ...

به بهش زهرا میروم قطعه شهدا از کنار عکس ها عبور میکنم چادرم...

غربت ادرمان ارثی است.... دیروز مزارش امروز یادگارش همه هیزم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط