armyaa is talking
army_aa is talking:
📜: سطر اول داستان ما....
Part 21
شروع دوبارهمون شبیه یک برگشت ساده نبود.
نه هیجانزده بودم، نه ذوقزده، نه مطمئن.
اما قبول کردم.
قبول کردم چون هنوز دوستش داشتم و دیگر دلیلی برای دروغ گفتن به خودم نمیدیدم.
حرف زدیم.
خیلی بیشتر از قبل.
از چیزهایی که قبلاً ازشان فرار میکردیم.
از اشتباهها، از سوءتفاهمها، از فاصلهای که بینمان افتاده بود و هر دو وانمود میکردیم مهم نیست.
اینبار مکالمهها سطحی نبود.
خستهکننده بود، سنگین بود، اما واقعی بود.
من کنار او احساس امنیت کامل نداشتم،
اما حداقل لازم نبود نقش آدم بیاحساس را بازی کنم.
میتوانستم بگویم خستهام،
میتوانستم بگویم بعضی روزها حالم خوب نیست،
و او میماند.
نه همیشه بلد، نه همیشه درست،
اما میماند.
دوست داشتنم آرامتر شده بود.
دیگر مثل قبل همهچیز را به او گره نمیزدم،
اما حضورش هنوز برایم مهم بود.
وقتی نبود، جای خالیاش را حس میکردم،
وقتی بود، نفس کشیدن سادهتر میشد.
میدانستم شروع دوباره ریسک دارد.
میدانستم ممکن است دوباره درد داشته باشد.
اما برای اولینبار، این ریسک را با چشم باز قبول کرده بودم.
نه برای فرار از تنهایی،
نه برای پر کردن خلا،
بلکه چون واقعاً میخواستم امتحان کنم.
📜: سطر اول داستان ما....
Part 21
شروع دوبارهمون شبیه یک برگشت ساده نبود.
نه هیجانزده بودم، نه ذوقزده، نه مطمئن.
اما قبول کردم.
قبول کردم چون هنوز دوستش داشتم و دیگر دلیلی برای دروغ گفتن به خودم نمیدیدم.
حرف زدیم.
خیلی بیشتر از قبل.
از چیزهایی که قبلاً ازشان فرار میکردیم.
از اشتباهها، از سوءتفاهمها، از فاصلهای که بینمان افتاده بود و هر دو وانمود میکردیم مهم نیست.
اینبار مکالمهها سطحی نبود.
خستهکننده بود، سنگین بود، اما واقعی بود.
من کنار او احساس امنیت کامل نداشتم،
اما حداقل لازم نبود نقش آدم بیاحساس را بازی کنم.
میتوانستم بگویم خستهام،
میتوانستم بگویم بعضی روزها حالم خوب نیست،
و او میماند.
نه همیشه بلد، نه همیشه درست،
اما میماند.
دوست داشتنم آرامتر شده بود.
دیگر مثل قبل همهچیز را به او گره نمیزدم،
اما حضورش هنوز برایم مهم بود.
وقتی نبود، جای خالیاش را حس میکردم،
وقتی بود، نفس کشیدن سادهتر میشد.
میدانستم شروع دوباره ریسک دارد.
میدانستم ممکن است دوباره درد داشته باشد.
اما برای اولینبار، این ریسک را با چشم باز قبول کرده بودم.
نه برای فرار از تنهایی،
نه برای پر کردن خلا،
بلکه چون واقعاً میخواستم امتحان کنم.
- ۶۱
- ۰۳ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط