شبی که بار امانت از آسمان افتاد
شبی که بار امانت از آسمان افتاد
خروش و ولوله در جانِ عاشقان افتاد
به بامِ بخت، مرا یک دو پله فاصله بود
به گردشی که فلک کرد، نردبان افتاد!
برون شدم ز عدم تا روم به منزل دوست
ندانم از چه گذارم به این جهان افتاد؟
قرارِ "رحمت" ما مینوشت کاتبِ دهر
ز رَشحهی قلمش، نقطهای بر آن افتاد!
به روز هجر، به لنگر نشست کشتیِ عمر
شب وصال، نسیمش به بادبان افتاد!
فریب صحبت ابلیس را چرا خوردم؟
فرشته بود و به صدقش مرا گمان افتاد!
به عشوهای که جهانت دهد نلغزد پای
که آدم از سر لغزش از آسمان افتاد
به کوی دوست، خبر از وجود خویشم نیست
چو قطرهای که به دریای بیکران افتاد
همیشه دلبر ما حال «سالکان» پرسید
چه شد به دور من این رسم از میان افتاد؟
#بهرام_سالکی
#تکست_خاص #خاص #تکست_ناب
خروش و ولوله در جانِ عاشقان افتاد
به بامِ بخت، مرا یک دو پله فاصله بود
به گردشی که فلک کرد، نردبان افتاد!
برون شدم ز عدم تا روم به منزل دوست
ندانم از چه گذارم به این جهان افتاد؟
قرارِ "رحمت" ما مینوشت کاتبِ دهر
ز رَشحهی قلمش، نقطهای بر آن افتاد!
به روز هجر، به لنگر نشست کشتیِ عمر
شب وصال، نسیمش به بادبان افتاد!
فریب صحبت ابلیس را چرا خوردم؟
فرشته بود و به صدقش مرا گمان افتاد!
به عشوهای که جهانت دهد نلغزد پای
که آدم از سر لغزش از آسمان افتاد
به کوی دوست، خبر از وجود خویشم نیست
چو قطرهای که به دریای بیکران افتاد
همیشه دلبر ما حال «سالکان» پرسید
چه شد به دور من این رسم از میان افتاد؟
#بهرام_سالکی
#تکست_خاص #خاص #تکست_ناب
- ۳.۶k
- ۰۲ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط