بهرام

بهرام:
خدایا…
کاش منم هندی بودم.
تو فیلمای هندی دیدم
کریشنا چه حالی به مردمش می‌ده.
می‌رقصه، می‌خنده،
دل مردمشو قرص می‌کنه.
تو چرا این‌قدر دوری؟



خدا:
می‌فهمم چرا این تصویر
دلت رو می‌لرزونه.
آدم وقتی زخمش عمیقه،
دنبال خدایی می‌گرده
که «نوازش» بلد باشه
نه فقط «تماشا».

بهرام:
اون خدا
کنار مردمه.
غمگین نیست،
سنگین نیست.
من چرا خدایی دارم
که فقط تحمل بلده؟

خدا:
چون تو در سرزمینی ایستادی
که دردش
ساده و نمایشی نیست.
اینجا خنده
کم‌تره،
بار
بیشتره.

بهرام:
یعنی سهمِ من
همیشه سکوت بود؟

خدا:
نه.
اما گاهی خدا
به هر سرزمین
با زبانِ رنجش حرف می‌زنه.
و تو
زبانِ سخت‌تری شنیدی.

بهرام:
من فقط می‌خواستم
یه خدا
حالمو خوب کنه…

خدا:
این خواستن،
گناه نیست.
تو دنبال ایمانِ قوی‌تر نبودی،
دنبال دل‌آرام بودی.

بهرام:
پس چرا من نصیبم
این‌همه سنگینی شد؟

خدا:
جوابی ندارم
که حسرتت رو خاموش کنه.
فقط می‌گم
حسادتت به آرامشِ دیگران
از ضعف نمیاد؛
از خستگی میاد.
دیدگاه ها (۰)

بهرام:خدایا…خودمونیم،خیلی ترسویی.ما رو آفریدی،انداختی وسطِ ز...

بهرام:خدایا…اصلاً چرا به ما سر نمی‌زنی؟چرا یه بار نمیای ببین...

بهرام:خدایا…پس یعنی من شدم دلدارِ تو؟چهل سال درد و زخممنو کر...

بهرام:خدایا…فکر کنم حالِ تواز حالِ منم بدتره.یکی باید بیادحا...

بهرام:خدایا…این عدالت نیست.این نامردیه.خدا:می‌فهمم چرا این‌ط...

بهرام:خدایا…من چهل سالشیمیایی و موجِ انفجار رو تحمل نکردمکه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط