ارمی فداکار

ارمی فداکار
پارت ۳۰

از دید یونجی :
وقتی یونگی اینو گفت ذهنم منحرف شد
شن
یعنی چی ؟
نه من نباید به اینا فک کنم
خجالت بکش یونجی احمق !
جین رفت بیرون
شت
نروووو 😭😭 (گریه الکی توی دلش )
یونگی پاشد و همزمان وقتی میومد سمتم گفت : پس از من ترسیدی ؟
یه قدمیم شد و هنوز حرکت می‌کرد و من مجبور میشدم عقب عقب برم تا خوردم به در
خواستم از سمت راست در برم که دستشو گذاشت کنار سرم
میخواستم از اون سمت دیگه در برم که اون یکی دستشو گذاشت کنار سرم
چشم هاش ، عین سیاهی شب میمونه
سیاهی که منو دَرِش میتونه غرق کنه
به خودم اومدم و دیدم دارم همونطور بهم نگاه می‌کنیم
نگاهم رو ازش گرفتم
شت ، خیلی خجالت کشیدم
حدس می‌زنم الان رنگ گوجه فرنگی رو گرفتم
یونگی چونه ام رو به دستاش داد بالا و به صورتم نگاه کرد
من به هر جایی نگاه میکردم جز چشماش
یونگی با لحن خاصی گفت : به من نگاه کن
صورتش رو همین طور نزدیک می‌کرد به صورتم
شت
این داره چیکار میکنه

ادامه دارد ...
دیدگاه ها (۳)

ارمی فداکار پارت ۳۱از دید یونگی :اون صورت ..... خیلی خیلی زی...

گایز عکس پست رمانمون تغییر کرد

ارمی فداکار پارت ۲۹ از دید جین :همه ی حرفاشو انقد تند تند می...

ارمی فداکار پارت ۲۸ از دید یونجی : سریع از جاش پاشد و جوری ب...

KI part 11

KI part 10

چند پارتی (درخاستی )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط