کلمات
به آسمان خیره شدم زمزمه کردم(حق با تو بود، سکوت یه فرجام تموم نشدنیه،) پاهایم را از لبه پشت بام اویزان کرده بودم(کار درست رو تو کردی، تمام تمدن انسیت رو دیدی و سکوت کردی، چی میتونه بهتر از سکوت باشه؟) پوزخند زدم(هیچی) قطره ای اشک از چشم چپم روی گونه ام غلطید
انگار ماه و ستارگان همه منتظر ادامه صحبتم بودند
لبانم را از هم گشودم(تمام حرکات و حرفا ها آدم رو به اشتباه وادار میکنه، هیچ جوره نمیشه جلوش رو گرفت، شاید اگر کلمات نبودن شیطانی هم وجود نداشت، شاید دیگه هیچ قلبی شکسته نمیشد) نم نم باران را روی بدنم حس میکردم که مرا با تمام وجودش به آغوش میکشد(ما کلمات رو میشنویم اما صدای شکستن قلب ها رو نه!دردناک نیست؟آدم ها کلمات رو سر هم میکنند و قلب ها رو بدون اینکه بدونن از بین میبرن و لبریزش میکنن از احساسات دروغین) به هق هق افتادم(تو فقط من رو شنیدی و جوابی ندادی، شاید فقط در قالب کلمات، اما... اما من تونستم حست کنم)
صاعقه بزرگی آسمان را روشن کرد دستم را به لبه پشت بام گرفتم و چنگ زدمش باران شدید تر و شدید تر میشد(دروغ حتی در کلمات خوب هم نفوذ میکنه) بوی باران همه جارا فرا گرفته بود(در مقابل تمام حرف هایی که زدم تو فقط من رو شنیدی و کنارم موندی..) اشک هایم مرا به سکوت واداشتند، اما شاید اینجا تنها جایی بود که باید از کلمات استفاده میکردم (حق با تو بود کلمات قلب ها رو خورد میکنه،شاید ناتوانی در حرف زدن یا نشنیدن کلمات یه موهبت الهی باشه حق با تو بود...) سکوت کردم و فقط شنیدم، صدای باران را صدای رقصیدن ستارگان و حتی صدای گوش دادن خدا را، همه این ها را میتوانستم بشنوم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرمنده اندفعه زیاد جالب نشد🥲
اما حرف دلم بود و باید یه جوری مینوشتمش
انگار ماه و ستارگان همه منتظر ادامه صحبتم بودند
لبانم را از هم گشودم(تمام حرکات و حرفا ها آدم رو به اشتباه وادار میکنه، هیچ جوره نمیشه جلوش رو گرفت، شاید اگر کلمات نبودن شیطانی هم وجود نداشت، شاید دیگه هیچ قلبی شکسته نمیشد) نم نم باران را روی بدنم حس میکردم که مرا با تمام وجودش به آغوش میکشد(ما کلمات رو میشنویم اما صدای شکستن قلب ها رو نه!دردناک نیست؟آدم ها کلمات رو سر هم میکنند و قلب ها رو بدون اینکه بدونن از بین میبرن و لبریزش میکنن از احساسات دروغین) به هق هق افتادم(تو فقط من رو شنیدی و جوابی ندادی، شاید فقط در قالب کلمات، اما... اما من تونستم حست کنم)
صاعقه بزرگی آسمان را روشن کرد دستم را به لبه پشت بام گرفتم و چنگ زدمش باران شدید تر و شدید تر میشد(دروغ حتی در کلمات خوب هم نفوذ میکنه) بوی باران همه جارا فرا گرفته بود(در مقابل تمام حرف هایی که زدم تو فقط من رو شنیدی و کنارم موندی..) اشک هایم مرا به سکوت واداشتند، اما شاید اینجا تنها جایی بود که باید از کلمات استفاده میکردم (حق با تو بود کلمات قلب ها رو خورد میکنه،شاید ناتوانی در حرف زدن یا نشنیدن کلمات یه موهبت الهی باشه حق با تو بود...) سکوت کردم و فقط شنیدم، صدای باران را صدای رقصیدن ستارگان و حتی صدای گوش دادن خدا را، همه این ها را میتوانستم بشنوم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرمنده اندفعه زیاد جالب نشد🥲
اما حرف دلم بود و باید یه جوری مینوشتمش
- ۲.۷k
- ۲۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط