بیقرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی

بی‌قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی
شادی خاطر اندوه گزارم نشدی

تا ز دامان شبم صبح قیامت ندمید
"با که گویم که چراغ شب تارم نشدی"

صدفِ خالیِ افتاده به ساحل بودم
چون گهر زینتِ آغوش و کنارم نشدی

بوته‌ی خار کویرم همه تن دست نیاز
برقِ سوزان شو اگر ابرِ بهارم نشدی

از جنون بایدم امروز گشایش طلبید
که تو ای عقل به جز مشکل کارم نشدی

#شفیعی_کدکنی
دیدگاه ها (۸)

تا حالا بین دوراهی منطق و احساست گیر کردی؟نمی دونی حرف احساس...

طولی نکشید کهبویِ تازه‌یِ قهوه در آپارتمان پیچید.بویی که شب ...

یه حرف قشنگی درباره‌ی رابطه‌ی مجازی میشه گفت :‏من تورو ندیدم...

خورشیدِ آرزوی منی؛ گرم‌تر بتاب#فریدون_مشیری♥

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط