اسم عشقه ترسناک
اسم عشقه ترسناک
پارت ۸۳
[ویو ملودی]
ملودی: بهت قول میدم تو واقعا خوشگلی... به هرحال مهم اخلاقه نه چهره..تو از همه نظر
خوبی...
سوده: خیلی مهربون هستی...
یونا: ایش حالمون بد کردید... ملودی راستش بگو کدوم سالن زیبایی رفتی ؟
ملودی: عکس بچگیم قطعاً دیدی پس خفه شو...
حرصی دست به سینه به جلو نگاه کرد.. به فروشگاه بزرگی رسیدیم........پیاده شدیم وارد
فروشگاه شد.. اون دوتا رفتن سمت رگال های لباس.. آرتور کارتش جلوم گرفت..
ملودی: خودم پول و کارت دارم..
مشکوک نگاهم کرد که کارتم نشونش دادم.. ....الکی برای خودم می گشتم..من که چیزی لازم
ندارم...
آرتور: نمی خوای چیزی بگیری ؟
ملودی: چیز خاصی لازم ندارم
چشمم به جواهر فروشی افتاد.. به سمتش رفتم که آرتور و سوده و یونا هم اومدن ..به گردنبند
ها نگاه می کردم..یک گردنبند چشمم گرفت
ملودی: این میشه بیارید..
فروشنده: این گردنبند یک کار خاص هست فقط ازش دوتا تولید شده..۱ بیلیون دلار..هست....
یونا: چه حرفا ملودی تو پولت به این چیزا می رسه ؟
کارت جلوی فروشنده گذاشتم حساب کرد جعبه داخل شاپینگ بگ گذاشت...و از اونجا بیرون
اومدم ..سوده و یونا کلا در حال خرید بودن... آرتور هم حساب می کرد...تا غروب در حال
خرید بودن.... با به اتمام رسیدن خریدشون به سمت ماشین رفتیم که این بار
آرتور به سمت جلو هدایتم کرد..راه افتادیم... گوشی آرتور زنگ خورد..داشت باهاش صحبت
می کرد عصبی شده بود..کم مونده بود طرف بکشه
پارت ۸۳
[ویو ملودی]
ملودی: بهت قول میدم تو واقعا خوشگلی... به هرحال مهم اخلاقه نه چهره..تو از همه نظر
خوبی...
سوده: خیلی مهربون هستی...
یونا: ایش حالمون بد کردید... ملودی راستش بگو کدوم سالن زیبایی رفتی ؟
ملودی: عکس بچگیم قطعاً دیدی پس خفه شو...
حرصی دست به سینه به جلو نگاه کرد.. به فروشگاه بزرگی رسیدیم........پیاده شدیم وارد
فروشگاه شد.. اون دوتا رفتن سمت رگال های لباس.. آرتور کارتش جلوم گرفت..
ملودی: خودم پول و کارت دارم..
مشکوک نگاهم کرد که کارتم نشونش دادم.. ....الکی برای خودم می گشتم..من که چیزی لازم
ندارم...
آرتور: نمی خوای چیزی بگیری ؟
ملودی: چیز خاصی لازم ندارم
چشمم به جواهر فروشی افتاد.. به سمتش رفتم که آرتور و سوده و یونا هم اومدن ..به گردنبند
ها نگاه می کردم..یک گردنبند چشمم گرفت
ملودی: این میشه بیارید..
فروشنده: این گردنبند یک کار خاص هست فقط ازش دوتا تولید شده..۱ بیلیون دلار..هست....
یونا: چه حرفا ملودی تو پولت به این چیزا می رسه ؟
کارت جلوی فروشنده گذاشتم حساب کرد جعبه داخل شاپینگ بگ گذاشت...و از اونجا بیرون
اومدم ..سوده و یونا کلا در حال خرید بودن... آرتور هم حساب می کرد...تا غروب در حال
خرید بودن.... با به اتمام رسیدن خریدشون به سمت ماشین رفتیم که این بار
آرتور به سمت جلو هدایتم کرد..راه افتادیم... گوشی آرتور زنگ خورد..داشت باهاش صحبت
می کرد عصبی شده بود..کم مونده بود طرف بکشه
- ۱۰.۴k
- ۲۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط