همسایه کناریغمگینم می کند

همسایه کناری،غمگینم می کند...
زن و شوهر صبح زود بیدار می شوند،میروند سر کار،عصر باز می گردند.یک پسر و دختر بچه دارند،ساعت نه شب،همه چراغ های خانه خاموش است...
صبح فردا نیز زود بیدار می شوند،سر کار می روند،عصر باز می گردند،ساعت نه،خاموشی...
همسایه کناری غمگینم می کند...
آدم های خوبی اند،دوستشان دارم!
اما حس می کنم در حال غرق شدن اند و نمی توانم کمکشان کنم...
گذران زندگی می کنند،بی خانمان نیستند،اما بهای گزافی می پردازند...
گاهی در میانه روز به خانه شان می نگرم و خانه نگاهم می کند.خانه می گرید،می توانم حس کنم...
دیدگاه ها (۶)

روزهایم را،خیابان های شهر می گیرند شب هایم را،فکرهای تو بیول...

ﺑﻪ ﺧﺪا....

گر چهمیدانمنگاهت فتنه استاما مخواب!h®

بعضی درد ها مثل کوفتگی تصادفه اولش بدنت گرمه حالیت نیست ولی ...

از تو سکوت مانده و از من، صدای توچیزی بگو که من بنویسم به جا...

همه با یار خوش و من به غم یار خوشمسخت کاری است ولی من به همی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط