عشق بی پایان. پارت ۱۵

صبح



ویو نامجون

رفتم صبحونه رو آماده کردم و تصمیم گرفتم بعد از صبحانه میرابل رو ببرم شرکت پدرش
و اونجا همه چیز رو بهش بگم

ویو میرابل

باصدای نامی از خواب پاشدم و به نامجون رفتم پایین برای صبحانه

نامجون = میرابل باید در مورد موضوعی با هم حرف بزنیم

میرابل = باشه حتما مشکلی پیش اومده ؟

نامجون = نه بعد از غذا میریم یجایی

میرابل = کجا ؟

نامجون = میفهمی

چیزی نگفتم و غذام رو خوردم و رفتم تا آماده بشم و ببینم نامجون چیکارم داره
دلشوره بدی داشتم نمیدونم چرا ولی دلم برای جمشید بابا تنگ شده بود

آماده شدم و با نامی رفتیم شرکت پدرم و از نامجون پرسیدم

میرابل = نامی چرا اومدی شرکت بابا

نامجون = میرابل تو یه روزی باید رو پای خودت بایستی میخوام همه چیز رو درست برات توضیح بدم تا گیج نشی احتمالا پدر و مادرت تا چند سال به کره برنگردن تا زمانی که اونا برگردن تو باید هم شرکت مادرت و هم شرکت پدرت رو کنترول کنی تا سهامشان اوفت نکنه

میرابل = ولی چرا ؟ من هنوز خیلی سنم کمه چطور دو تا شرکت تو دستام بگیرم

نامجون = من بهت کمک میکنم تنهات نمیزارم و باید بگم که...........جمشید بابا به علت بیماری قلبی که داشته فوت شده و وسیت کرد که باندش به تو برسه ولی تو هنوز آماده نیستی من تو رو آماده میکنم شرایط سختی بیش و رو داری
دیدگاه ها (۰)

عشق بی پایان. پارت ۱۶

ویو نامجون منتظر میرابل بودم که یهو تهیونگ بگم زنگ زد و گفت ...

پارت ۱۹ویو رزی:کم کم چشمامو باز کردم دیدم صبح شده بلند شدم ر...

پارت ۶تق تق تق(مثلا صدای دره)نامی. کیه(سرد)منم بابا میشم بیا...

پارت ۲۰(هوپی نقششو میگع)نامی. وای عالیه هوپی ممنونهوپی. خواه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط