تا یک قدمت آمدم افسوس ندیدی
تا یک قدمت آمدم، افسوس ندیدی
من باز و تو هم باز و ولی باز پریدی
دیباچهء ناب غزلم شهرهء شهر است
دیدی و پسندیدی و امّا... نخریدی
گر سیب ترین، بهر تو حوّا شده بودم
عصیان تو خوش بود و دریغا که نچیدی
من یوسف کُرنش گَرَم_ این بار _ زلیخا
یک قلب دژم را عوض جامه دریدی
فریاد زدم شهـرهء سودای تو هستم
یک شهر شنیدند و تو امّا نشنیدی
من باز و تو هم باز و ولی باز پریدی
دیباچهء ناب غزلم شهرهء شهر است
دیدی و پسندیدی و امّا... نخریدی
گر سیب ترین، بهر تو حوّا شده بودم
عصیان تو خوش بود و دریغا که نچیدی
من یوسف کُرنش گَرَم_ این بار _ زلیخا
یک قلب دژم را عوض جامه دریدی
فریاد زدم شهـرهء سودای تو هستم
یک شهر شنیدند و تو امّا نشنیدی
- ۲۵۹
- ۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط