part لجبازیتاعشق

#part_2 #لجبازی_تا_عشق

وااااای اون دوستای اسکل مازیارم میاااان پووووف
15مین بعد
آخربن نگاهم به خودم تو آینه انداختم باز این مازیار شروع کرد به داد زدن
+ملیییکاااااا بیا دیگه دختر میرمااا
از اتاق در اومدم و روبروش وایسادم وگفتم
_بدرک
خیلی ریلکس درو باز کردم و رفتم تو ماشینش نشستم اونم حرصی اومد تو
3 مین بعد
مازیار بهم نگاه کرد یهو متعجب شد و گفت
+چرا رژ به این جیغی زدی هاااا
_ب ت چ اصلا بزن کنار
+چرا نگو
_گفتم بززززنننننن کنااااااااار
زد کنار سریع پیاده شدم جایی ک پیاده شده بودم ب خونه ی اتنا نزدیک بود با دویدن خودمو رسوندم
هه بی غیرتو منو گذاشت و رفت
آتنا اومد پابین در و بازکرد و گفت
+سلاااااام عشقم خوبی بیا بالا تا کامل آماده کنم بعد بریم راستی مگه قرار نبود با داداشت و ماشین بیای؟
+آره بیا بالا تا بهت بگم
رفتیم بالا و بهش گفتم و اون گفت
+خیلی بیشعوره چرا رفت نیومد دنبالت؟
_داری می‌گی دیگه بیشعوووووره خره نمی‌فهمه اسسسکلهههههههههههه
+آروم باش چرا وحشی شدی؟
_حتما با اون گربه نره(آرژین)و هاپوکومار(شروین)دارررن خوشششش گذرونی می‌کنننننننن
+حالا حرص نخور هوا هم خوبه پیاده می‌ریم دنبال سارا پاساژ هم نزدیکه
_باشه بریم
رفتیم پیش مامان آتنا
_خاله ما رفتیم خداحافظ
×خداحافظ عزیزم مواظب خودتون باشید
_چشم خاله جان بااای
+مامانن بای بای
رفتیم دنبال سارا و همون سوال آتنا رو پرسید و همون جواب و گرفتتتتت مازیاااار کثافط
دیدگاه ها (۳)

#part_3 #لجبازی_تا_عشقشرویناووو‌‌ف پس چرا نیومد این مازیار ا...

#part_4 #لجبازی_تا_عشقملیکااووووف ای خدا چرا انقدر این این م...

#part_1 #لجبازی_تا_عشقملیکا_ماااازیاااااااار میکشمتتتتتتتتتش...

رمان لجبازی تا عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط