پارت پنجم
پارت پنجم
رمان دیدن دوباره ی تو
داشتم به حرف های اون دوتا خل و چل گوش میکردم........
که یهو عسل گفت:وااای خیلی دوست دا م ببینمش!!......
ستاره_ وا عسل تو چرا باید ببینیش؟؟........
عسل همون جور که داشت فکر می کرد گفت:می خوام ببینم سلیقه ی مهرسا چجوریه..............
من دیگه حرفی نزدم و عسل هم با باباش رفت خونه......
من و عسل با این که خونه هامون به هم نزدیک هم بود ولی باهم نمیرفتیم................
وقتی رسیدم خونه طبق معمول به مامانم سلام کردم ..........
و بعد از یه عالمه راه پیمایی بالاخره به راه پله ها رسیدم.......
خونه ی ما ویلایی بود........
وقتی به اتاقم رسیدم کیفم رو پرت کردم یه گوشه ی اتاق و پریدم رو تخت .........
اوففففف... بالاخره رسیدم .........
واای خداا این گوجه فرنگیه چقدر مشق داده........
اوههههههه حالا کی حال داره اونارو بنویسه....... همون جور که داشتم با خودم کلنجار می رفتم خوابم نبرد...........
با تکونای دست یکی بیدار شدم......لای چشام و باز کردم.....
اوففف این که سینا بود........
ستاره _ هان.... چته؟؟؟...چرا بیدارم کردی؟ ؟.....
سینا همون جور که داشت میرفت بیرون گفت:ساعت شیش شده..... نمیخوای بلند شی؟ ؟.......
واااای بدبخت شدم اون همه درس رو چجوری بنویسم.......... ای خدا هوففففف...........
رمان دیدن دوباره ی تو
داشتم به حرف های اون دوتا خل و چل گوش میکردم........
که یهو عسل گفت:وااای خیلی دوست دا م ببینمش!!......
ستاره_ وا عسل تو چرا باید ببینیش؟؟........
عسل همون جور که داشت فکر می کرد گفت:می خوام ببینم سلیقه ی مهرسا چجوریه..............
من دیگه حرفی نزدم و عسل هم با باباش رفت خونه......
من و عسل با این که خونه هامون به هم نزدیک هم بود ولی باهم نمیرفتیم................
وقتی رسیدم خونه طبق معمول به مامانم سلام کردم ..........
و بعد از یه عالمه راه پیمایی بالاخره به راه پله ها رسیدم.......
خونه ی ما ویلایی بود........
وقتی به اتاقم رسیدم کیفم رو پرت کردم یه گوشه ی اتاق و پریدم رو تخت .........
اوففففف... بالاخره رسیدم .........
واای خداا این گوجه فرنگیه چقدر مشق داده........
اوههههههه حالا کی حال داره اونارو بنویسه....... همون جور که داشتم با خودم کلنجار می رفتم خوابم نبرد...........
با تکونای دست یکی بیدار شدم......لای چشام و باز کردم.....
اوففف این که سینا بود........
ستاره _ هان.... چته؟؟؟...چرا بیدارم کردی؟ ؟.....
سینا همون جور که داشت میرفت بیرون گفت:ساعت شیش شده..... نمیخوای بلند شی؟ ؟.......
واااای بدبخت شدم اون همه درس رو چجوری بنویسم.......... ای خدا هوففففف...........
- ۸.۸k
- ۰۴ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط