ادامه پارت قبل

ادامه پارت قبل 🗿
ترانه اومد سمتم و درحالی که بازوم رو می‌کشید گفت :
ترانه- رها بیا بریم، الان باهاش لج نکن اعصابش خورده بیا بریم بعداز جلسه برو باهاش حرف بزن.
پوفی کشیدم و با ترانه به سمت اتاق جلسات رفتیم، رو یکی از صندلیا کنار ترانه نشستم و بعداز چند دقیقه آقای از خود راضی تشریف فرما شدن.
طاها- خب همونطور که می‌دونین شرکت مدتی مشتری نداشت، اما شما اینطور فکر می‌کرد دراصل بین ما جاسوسی وجود داره که متاسفانه ما هنوز نتونستیم بعداز گذشت چندین ماه اون رو پیدا کنیم، و بخاطر این جاسوس من مدتی طوری رفتار کردم که انگار هیچ مشتری وجود نداره اما...
مکثی کرد و نگاهی به من انداخت و ادامه داد :
طاها- من و خانوم صادقی در هفته گذشته شب و روز کار کردیم و دوتایی یک پروژه عالی برای تبلیغ محصول شرکت(...) ساختیم و امروز روز ارائه‌است.
همه با تعجب به من و طاها نگاه می‌کردن و بین خودشون پچ پچ می‌کردن، سرم رو انداختم پایین و با انگشتای دستم بازی کردم.
طاها- خب باید بگم که من از این به بعد تمام هواسم به تک تکتون هست اگر اشتباهی یا خطای از هرکس ببینم بی‌چون و چرا اخراج می‌کنمش، و جاسوس هرکی هست بهتره زودتر خودشو معرفی کنه چون اگر خودم گیرش بیارم بلایی سرش میارم که تا عمر داره فراموش نکنه‌.
با اخم و جدیت به صورت تک تک بچه‌ها زل زد، همون لحظه در اتاق باز شد و شکیب با عجله وارد شد و گفت :
شکیب- طاها طرحی که برای امروز ارائه کرده بودی همین امروز به عنوان تبلیغ جدید محصول شرکت (...) روی پخش رفته.
شوکه به شکیب نگاه کردم، چطور ممکن بود؟ از اون پروژه فقط من و طاها خبر داشتیم چطوری امکان داشت اون پروژه با طرح ما از یه شرکت دیگه روی پخش بره؟
طاها دستاش رو مشت کرد و با خشم برگشت سمت من و لب زد :
طاها- رها؟
نگاهش کردم، چشماش کاسه خون شده بود و هرلحظه ترسناک تر از لحظه قبل می‌شد، آب دهنم رو قورت دادم و گفتم :
رها- بله؟
از بین دندونای کلید شده‌اش غرید :
طاها- از اون پروژه فقط من و تو بودیم که خبر داشتیم!
با تعجب نگاهش کردم و گفتم :
رها- خب؟
یهو ترانه با رنگ پریده نگاهش بین من و طاها چرخید و رو به طاها گفت :
ترانه- طاها؟ طاها بگو به اون چیزی که تو ذهنمه فکر نمی‌کنی!
گیج به ترانه نگاه کردم.
طاها- همه از اتاق جلسات برید بیرون.
همه بلند شدن و متعجب از اتاق خارج شدن به جز ترانه و شکیب.
ترانه عصبی خندید و گفت :
ترانه- طاها اگر داری همچین فکری راجب رها می‌کنی باید بگم واقعا برات متاسفم‌.
طاها خواست جیزی بگه قبل از اون دهنم و باز کردم :
رها- می‌شه یکی بگه چخبره؟!
طاها پوزخندی زد و گفت :
طاها- خوب خودتو زدی به موش مردگی.
ترانه- طاها خجالت بکش.
طاها داد زد :
طاها- از چی خجالت بکشم ترانه هان؟! تمام این مدت مار تو آستینم پرورش می‌دادم، تمام این مدت جاسوس شرکت جلو چشمام جولان می‌داد و من خر من احمق متوجه نبودم.
با بهت به طاها نگاه کردم، اون داشت به من تهمت جاسوسی می‌زد؟
خنده هیستریکی کردم و با همون خنده گفتم :
رها- تو الان داری می‌گی جاسوس شرکتت منم؟! جالبه خیلی جالبه، هرطور خواستی کمکت کردم اما الان شدم جاسوس شرکتت؟ آره؟
با عصبانیت داد زد :
طاها- به جز من و تو هیچکسس از وجود اون پروژه خبر نداشت رها، فقط من و تو بودیم که می‌دونستیم اون پروژه وجود داره، واقعا نمی‌فهمم چطور تونستی اینکار رو بکنی؟
مثل خودش داد زدم :
رها- دهنتو ببند من طاها دهنتو ببند، نمی‌فهممت واقعا چطور می‌تونی به من تهمت جاسوس بودن بزنی؟ فکر می‌کردم تمام این مدت باید من رو می‌شناختی ولی ظاهرا برعکس متوجه شدم.
پوزخندی زد و گفت :
طاها- ببین جز من و تو هیچکس از این پروژه خبر نداشت اوکی؟ من انقدر احمق نیستم خودم برم پروژه رو بدم دست دشمنم، پس این وسط فقط تو می‌مونی.
دیگه واقعا عصبی شده بودم، انگ جاسوس بودن بهم می‌زد.
رها- خوب گوشاتو باز کن، اگر داری واقعا این حرفا رو جدی می‌زنی بگو تا برای همیشه برم، طوری برم که تا صد سال آینده‌ام منو نبینی.
جدی نگاهم کرد و گفت :
طاها- به جز تو کار هیچکس دیگه‌ای نمی‌تونه باشه، فقط تو از اون پروژه خبر داشتی این صد بار.
بغض به گلوم چنگ زد، خیلی حس مضخرفی بود که کسی که عاشقانه می‌پرستیش بهت بگه جاسوس و بهت تهمت بزنه.
کوله پشتیم رو از روی صندلی برداشتم و رو به طاها گفتم :
رها- یه روزی از تمام این حرفای که بهم زدی پشیمون می‌شی آقای محترم، الانم می‌رم ولی بدون هیچ وقت بخاطر تهمتی که بهم زدی نمی‌بخشمت.
طاها- بری دیگه برنگردی.
دستم رو گذاشتم رو دهنم و به سرعت از اون اتاق خارج شدم.
#عشق_پر_دردسر
دیدگاه ها (۰)

#part51#طاهاترانه برگشت سمتم و گفت :ترانه- چطور تونستی؟ واقع...

ادامه پارت قبل 🗿با همون لبخند مهربونش منو کشید تو آغوشش و گف...

#part50#رهانفس عمیقی کشیدم و به در ورودی شرکت نگاه کردم، یک ...

#part49#طاهارها- خب طاها ببین این لیست کسایی که تا الان با ش...

آقا 600 هزار دلار پول بی زبون بیت المال رو بین 11 تا شرکت گل...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

عجب !!!نمی دونستم اون بازی Restore Your Island هم که قبلا نق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط