ماهصورت

ماه‍🌝صورت‍✨
PORT2
دوباره نگاهی به اطراف می اندازد

از جایش بلند میشود و طرف مادرش میرود تا آرامش کند

و با بلند شدن او خان طرف پدرش میرود در گوشش کوتاه سخن می‌گوید و خان و پدرش
باهم از حیاط خانه بیرون میروند
سمت مادرش میرود و همین که دستی پشت او میکشد
مادرش به دستش چنگ میزند میگوید
:کمند دیدی چه خاکی تو سرمون شد دیدی چجوری گیسو بی آبرومون کرد
فشار دستانش را بیشتر میکند با التماس رو به کمند میگوید

تو می‌دونستی کمند؟ خبر داشتی؟ از بی آبرویی کردناش خبر داشتی می‌دونستی ؟
کمند بی هیچ حرفی سری به نشانه نه تکان میدهد
که باعث میشد مادرش با درد بیشتری بگرید
یک ساعتی بود که خان و پدرش رفته بودند و خبری از آنها نبود
همه ساکت بودند غیر از هلیا خواهر هیراد که یک دم در گوش مادرش وزوز میکرد
:دیدی مامان چیشد دیدین گفتم از این خانواده کم سطح و بی فرهنگ برای ما عروس در نمیاد آخرش چیشد
آبرومون رفت چرا چون اون موقعی که هلیا میزد تو سرش می‌گفت این کارو نکنید از این خانواده هیچی ندار عروس به اون خونتون نبرید
همتون نشنیده گرفتید برگشتید بهم چی گفتید
داداش جونت عاشق شده
تحویل بگیرید عشق و عاشقی که می‌گفتید این بود
اگه عشق اینه که این بلا ها سرم بیاد تف به روزی من بخوام عاشق شم
دیدگاه ها (۸)

ماه‍ 🌝 صورتی‍✨ Port3مهربان خاتون به هلیا تشر زد که از سخن گف...

ماه‍🌝صورتی‍✨PORT 4همه کیش و مات شده خیره خان بودندآخر عروسی ...

ماه‍🌝 صورتی‍ ✨PORT 1‍ سرش سنگینی میکرد حالش بد بود ! به سختی...

رمان

#دو_دختر_در_یک_نقابکلوئه و سولین نیز باهم به دنیا آمدن درحال...

باقی تابستان عجیب و محیرالعقول طی می‌شود.ماه گذشته از اینکه ...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_290به اینجا که رسید صد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط