چرا من.....

پارت۴
*با زدن پرتوی نور آفتاب ایزوکو چشمانش را باز کرد نگاهی به ساعت کرد ساعت ۷ صبح بود باید زود بیدار میشد چون سه ساعت تا مدرسه راه بود و ساعت ۱۲ باید مدرسه می بود که حرکت کنند دست و صورتش را شست و یونیفرمش را پوشید از آنجایی که هوا خیلی سرد بود یه هودی مشکی هم به چمدانش اضافه کرد و چمدانش را از پله ها پایین برد به سمت یخچال رفت و یک صبحانه درست کرد و خورد از آنجایی که مدرسه گفته بود ناهار و میان وعده و شام را خودشان برایمان تهیه میکنند چیزی درست نکرد صبحانه را خورد و چمدانش را برداشت و کلید را برداشت و گوشی اش را در جیبش گذاشت و بیرون رفت بعد از سه ساعت پیاده روی بلاخره به مدرسه رسید ساعت ۱۱ صبح بود و به موقع رسیده بود*

آیزاوا: خیلی خب حالا که همتون آماده این میخوام قوانین رو بگم

مینا: مگه قوانین هم داریم؟

آیزاوا: مگه شهر هرته که بزارمتون هر کاری دلتون میخواد انجام بدین؟! خب حالا میگم

آیزاوا: ۱_همه ی کسانی که باهم به سفر میرن حرف های راننده و دستوراتش رو_

کاتسوکی: همین کم مونده دستورات یه راننده ی زپرتی رو گوش کنم من از کسی دستور نمیگیرم

آیزاوا : بلاخره یه روزی آدمت میکنم خب.... از دستورات راننده اطاعت کنید 2_ اگه توی راه به کسی کمک کنید به نمره ی انظباطتون اضافه میشه

کیریشیما: ما که نمره ی انظباطمون ۲۰ عه

آیزاوا: در حال حاضر همتون نمرات انظباطتون ۰ هست

همه: چیییییییی

آیزاوا: ۳_ سعی کنید بهتون خوشبگذره مگر نه خبری نیست این فقط یه سفر عادی نیست غافلیگیری هایی هم داره که باهاشون باید دست و پنجه نرم کنید ۴_اگه به هر مشکلی برخوردید با شماره ی:۳۳۸ تماس بگیرید ۵_حق پیاده شدن ندارید ۶_از اونجایی که هیچ رضایتی از والدین نگرفتیم هیچ مسئولیتی نداریم اگه آسیب دیدین ۷_راننده همه ی گزارشات رو بهم میده ۸_وقتی به مقصد رسیدید میتونید هرجا که دلتون میخوا چادر بزنید و برای برگشتتون هم با هم گروهیتون برمیگردید به یو ای ۹_به همه ی این قوانین گوش کنید و زیر پا نزارید ۱۰_ سخنی ندارم حالا میتونید برید

*توضیحات آیزاوا حداقل نیم ساعت طول کشید*

آیزاوا: اگه هم سوالی از آپشن های ماشین داشتین از راننده بپرسین

*کاتسوکی یقه ی ایزوکو رو کشید طوری که داشت خفه میشد*

ایزوکو: آخ ....کاچان... نکن دارم... خفه....م.. میشمممم

کاتسوکی: زر زر نکن باید به همه ی دستوراتم گوش بدی مگر نه که دوست نداری جنازت رو پیدا کنن

* یه ماشین اپتیمای مشکی با شیشه ی دودی توقف کرد*
آیزاوا: همگی سوار ماشین ها بشن

*کاتسوکی یقه ی ایزوکو رو محکم گرفت و در عقب رو باز کرد و هلش داد محکم داخل ماشین که سر ایزوکو با در ماشین برخورد کرد*

ایزوکو: آخ

راننده: هی حالت خوبه

ایزوکو:م...من خوبم

*کاتسوکی صندلی جلو پیش راننده نشست*
دیدگاه ها (۴)

چرا من...

هعی

(:😢

چرا من...

{سناریو شماره 3}

پارت 24(سلاممممم بعد از سال هاااا اومدم با یه پارت...چون دلم...

[سناریو شماره ۴]

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط