۱۵ پارتی از ای آن

#پارت_نهم
#جونگین

دو روز گذشت و هنوز سرد بودی. ای‌ان هر روز زودتر می‌اومد خونه، غذا می‌آورد، حتی ظرف‌ها رو می‌شست، ولی جواب‌هات کوتاه بود. نه قهرت می‌شکست، نه اجازه می‌دادی نزدیک بشه.

یه عصر که روی کاناپه نشسته بودی و با گوشی ور می‌رفتی، زنگ در خورد. وقتی درو باز کردی، کل اعضا جلوی در بودن! هان یه جعبه بزرگ پیتزا دستش بود، فلیکس با لبخند همیشگیش گفت:
فلیکس: «امروز شب آشتیه. نمی‌ذاریم دیگه این‌طوری قهر باشین.»

تو جا خوردی.
ات: «چی؟! شما چرا دخالت می‌کنین؟»

بنگ چان وارد شد، با لحن جدی گفت:
بنگ چان: «چون ای‌ان دو روزه داره دیوونه‌مون می‌کنه. یا باهات حرف بزنه و همه‌چی درست شه، یا ما هم خفه شیم.»

ای‌ان پشت سرشون ظاهر شد، مثل بچه‌ها نگاه می‌کرد. هیچ‌چیزی نمی‌گفت.

هیونجین دستتو گرفت و برد وسط سالن.
هیونجین: «ببین… ما می‌دونیم مقصره. قبول. ولی اون واقعاً داره تلاش می‌کنه. تو هم خیلی دوستش داری، پس چرا باید این‌قدر طولش بدی؟»

هان با دهان پر از پیتزا گفت:
هان: «درسته! ما دیگه نمی‌خوایم توی خوابگاه صدای آه و ناله‌شو بشنویم.»

تو خندت گرفت ولی جلوی خودتو گرفتی.
ات: «خب… شاید وقت بیشتری لازم دارم.»

ای‌ان بالاخره جلو اومد. صدای بقیه رو قطع کرد.
ای‌ان: «بچه‌ها، می‌تونین ما رو تنها بذارین؟»

همه یه صدا گفتن: «نه!» و دوباره زدن زیر خنده. اما فلیکس به زور بقیه رو جمع کرد و برد توی آشپزخونه.

ای‌ان نشست روبروت. این بار نگاهش مصمم‌تر بود.
ای‌ان: «هر کاری کنم، هرچی بگم، تا وقتی نخوای نمی‌بخشی. ولی می‌خوام بدونی… حتی اگه یک سال قهر باشی، من باز همین‌جا می‌مونم. چون جایی برای رفتن ندارم جز کنار تو.»

صداقت صداش قلبتو لرزوند. کم‌کم قهرت داشت می‌شکست، اما هنوز مغرور بودی. لبخند زدی و گفتی:
ات: «ببینیم تا فردا هم همین‌قدر مطمئن می‌مونی یا نه.»
*پایان*
دیدگاه ها (۰)

۱۵ پارتی از ای آن

۱۵ پارتی از ای آن

۱۵ پارتی از ای ان

۱۵ پارتی از ای آن

روح مونبین شاد🤍اگه خدا ای ان رو نمی فرستادچی میشد؟#اصکی_ممنو...

زیبایی عشق

سه پارتی از هان: (وقتی عضو نهمی دعواتون میشه و توی کنسرت مجب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط