رمان زهرگل
رمان زهرگل🫂
زنه: تو انتخاب شدی الانم باید با اهورا خان برقصی.
پانیذ: من نمیخوام برقصم(با بغض)
زنه: گریه کنی من میدونم با تو. بدو آماده شوـ
به اجبار زنه آماده شدم. لباسی که بهم داد فقط و فقط سینه هامو پوشش میداد که اونم نصفه انقدر خجالت کشیده بودم که موهامو روی دوشم پخش کردم لختیش پوشش داده شد. داشتم میرفتم که زنه اومد و گفت:
زنه: هوو موهاشو بیاببینم.
کشوند بوردم روی صندلی. یه کش مو مشکی برداشت و موهامو دم اسبی بست بعد بافت؛ و گل کرد. الان دیگه همه بدنم معلوم بود.
زنه: پاشو برو.
با خدمت کارایی که دورم بودن رفتم روی سن نگاه هیز مردا رو روی حس میکردم.
اهورا خان اومد جلوم خم شد. و دستشو آورد جلو و گفت.
اهورا خان: افتخار میدی؟
و بدون حرف دستم رو توی دستش گذاشتم. دستشو جوری که کسی نبینه گذاشت روی سینه هام.
پانیذ؛ نکن.
اهورا خان: چشمم.
آخر رقص بود که بغلم کرد و بردم پشت صحنه.
اهورا خان؛ خب داف من امشب شب طولانی داریم.
که حرف رضا توی ذهنم اکو شد. بدون نردید گفتم:
پانیذ: من به تو رابطه نمیدمممممممم.
ادامه دارد...
بسه یا بازم بزارم؟
زنه: تو انتخاب شدی الانم باید با اهورا خان برقصی.
پانیذ: من نمیخوام برقصم(با بغض)
زنه: گریه کنی من میدونم با تو. بدو آماده شوـ
به اجبار زنه آماده شدم. لباسی که بهم داد فقط و فقط سینه هامو پوشش میداد که اونم نصفه انقدر خجالت کشیده بودم که موهامو روی دوشم پخش کردم لختیش پوشش داده شد. داشتم میرفتم که زنه اومد و گفت:
زنه: هوو موهاشو بیاببینم.
کشوند بوردم روی صندلی. یه کش مو مشکی برداشت و موهامو دم اسبی بست بعد بافت؛ و گل کرد. الان دیگه همه بدنم معلوم بود.
زنه: پاشو برو.
با خدمت کارایی که دورم بودن رفتم روی سن نگاه هیز مردا رو روی حس میکردم.
اهورا خان اومد جلوم خم شد. و دستشو آورد جلو و گفت.
اهورا خان: افتخار میدی؟
و بدون حرف دستم رو توی دستش گذاشتم. دستشو جوری که کسی نبینه گذاشت روی سینه هام.
پانیذ؛ نکن.
اهورا خان: چشمم.
آخر رقص بود که بغلم کرد و بردم پشت صحنه.
اهورا خان؛ خب داف من امشب شب طولانی داریم.
که حرف رضا توی ذهنم اکو شد. بدون نردید گفتم:
پانیذ: من به تو رابطه نمیدمممممممم.
ادامه دارد...
بسه یا بازم بزارم؟
- ۲.۹k
- ۲۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط