از زبون ات

از زبون ات


دخترا رو بیرون کردم اما درد بدی توی سرم احساس کردم و چیزهایی میدیدم که قبلاً ندیده بودم صداهایی می‌شنیدم که خیلی واضح نبود
تهیونگ:ببین ات منو تو دیگه نمیتونیم باهم باشیمممم
؟:این قرصا رو روزی یکی بخوری حله
؟:تو بدترین دختری هستی که دیدم(عربده)
؟:دیگه نمی‌خوام جلو چشام باشی گمشو بیرون
از درد زیاد شروع کردم به جیغ زدن که یکی میزد هی به در انگار فلج شده بودم همینطور نشسته بودم رو زمین و سرمو گرفتم بودم
رزی:ات ات خوبی چیشده؟درو باز کن (بلند)
تهیونگ:برو کنار درو بشکنم
این صدای تهیونگ بود؟ دیگه نتونستم رو زانوهام بشینم ٱفتادم و سیاهی
از زبون تهیونگ
با پسرا رسیدیم هتل دیدم دخترا دارن میزنن به در
تهیونگ:سلام چیزی شده؟
رزی:ات تو ٱتاقه نمی‌دونیم چش شده فقط داره جیغ میزنم درم باز نمیکنه
تهیونگ:برو کنار درو بشکنم
در شکست رفتیم داخل که جسم بیجون ات رو وسط سالن دیدیم سریع بغلش کردم و به راننده گفتم به نزدیکترین بیمارستان بره رسیدیم ات رو بردن و نشستیم پشت در که دکتر اومد
دکتر:ببخشید ایشون قرصی مصرف میکنن؟
جنی:تا جایی که ما میدونیم نه
دکتر : لطفاً سریع برید وسایلشو بگردید ببینید اگه قرصی چیزی پیدا کردید سریع بیارید پیش من
نامجون: اتفاقی ٱفتاده؟
دکتر: فعلا معلوم نیست اول باید قرصو ببینم
جیسو:من میرم
لیسا:منم میام که زودتر تموم بشه
جنی:منم میام
رزی: منم بیام؟
جیسو: نه نمی‌خواد تو بمون
رزی:باشه
از زبون جیسو
داشتیم می‌گشتیم که یه جعبه قرص پیدا کردم اما اینا قرص ویتامینه
جیسو:میگما این قرصه ویتامینه به نظرت بیارم؟
لیسا:ببینم ....مطمعنی ویتامینه؟
جیسو:رو جعبش نوشته دیگه
لیسا:دیگه بیا همینو ببریم تنها چیزی یه که پیدا کردیم جنی تو چیزی پیدا کردی؟
جنی:نه شما چی؟
لیسا:فقط اینو پیدا کردیم
جنی:این که ویتامینه
لیسا:دیگه همینو باید ببریم
جیسو: بیاین بریم
.
.
تهیونگ:چی شد؟چیزی پیدا کردین؟
جیسو:فقط همینو پیدا کردیم
دکتر: چیزی پیدا کردین؟
جیسو: فقط اینو
دکتر : فعلا می‌ره برای آزمایش
تهیونگ: میتونم برم ات رو ببینم؟
دکتر:بله بفرمایید تا یک ساعت دیگه هم بهوش میان
یک ساعت بعد
از زوبون تهیونگ
همه رو فرستادم هتل و خودمم نشسته بودم پیش ات که حس کردم دستش داره تکون میخوره به صورتش نگاه کردم که دیدم چشماش داره باز میشه
تهیونگ:ات‌ ات خوبی؟
با چیزی که گفت حس کردم قلبم نمیزنه
دیدگاه ها (۱۱)

من دوست داشتم ...ات: ببخشید من شمارو میشناسم؟تهیونگ:چی داری ...

من دوست داشتم....ات:پس من چرا چیزی ازت یادم نیست ؟تهیونگ:اشک...

من دوست داشتم....تهیونگ:کی از پاریس بر میگیردین ؟جیسو:دوهفته...

من دوست داشتم...دوهفته بعد از زبون لیسا تو این دو هفته ات یه...

من داخل این چشم ها دنیام رو پیدا کردم♡====♡=====♡=====♡====♡...

پارت هفتم رمان عشق اجباری

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط