ماه

ماه

در آغوش شب

به خواب می رود و

من هنوز بیدارم

مگر می شود

بی تو به خواب رفت

خاطره ها صف می کشند به خیالم

و من خمار یک لحظه دیدنت

با من چه کردی؟

هیچ چیز

جای خودش نیست

در تنم لحظه ها تب دارند و

من چه بی تابانه

بر شانه های اسیر شب

تا انتهای گردسوز دلتنگیم

با خیال تو

سفر خواهم کرد ...


#امیر_وجود
دیدگاه ها (۱)

همه آرام گرفتندو شب از نیمه گذشت ...آنچه در خواب نرفتچشم من ...

قرار نبود برویو ماه آسمان دیگری شوی ...رفتی ، حالا بگوبی تو ...

همیشه برای خوشحالی دل مندعای برد تیممان را می خواندیامروز دع...

گفتم ، آرزو ...!دلم خندید !!!گفتمش ، بر چه می خندی ؟!گفت بر ...

یک نفر تو خیابونای مغز من همیشه راه میره قدم میزنه . خیابونا...

رمـان زخٰم عشق تـو پـارت هفتـم🌚✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۫...

چپتر ۴ _ شعله ای در دلروزها برای لیندا مثل قفسی بسته بود.زند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط