ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۹۳
دستش رو روی نیم رخم گذاشت و انگشت شستش رو روی
صورتم کشید.
با ذوق لبخند زدم.
تند سرشو جلو کشید و سرشو فرو برد زیر موهام و تو
گردنم و بوسه بارونش کردم.
قلقلکم اومد و بلند خندیدم و زدم رو بازوشو گفتم: جیمزز.. با لبخند به کمر دراز کشید و منو کشید سمت خودش.
دستامو روي سينه اش گذاشتم.
خيلي عمیق نگام کرد.
مهربون گفتم چیه؟
تلخ گفت همیشه انقدر مهربون ميموني؟
نگران گفتم چرا نمونم؟
اشفته و گرفته نگاهش زو یه سقف دوخت.
لرزون گفتم نمیدونم چرا اینجام اما این دلیل هرچی که باشه باعث نمیشه دلم از تو بگیره و باهات بداخلاق شم.. سر کج کرد و زل زد تو چشمام
برق دردي تو چشماش درخشید و خيلي تلخ و سوزناك
گفت:مطميني ؟ دلم ریخت
واقعا مطمین بودم؟
حقیقت میتونست از جیمین دلگیرم کنه؟
درمونده نگاش کردم
نفسش رو بیرون داد و سرفه اي زد و جدي گفت:ولش کن..
واقعا باید ولش میکردم
مجبور بودم سعی کردم لبخند بزنم و گفتم گرسنه نيستي؟ زل زد تو چشمام و اروم گفت: هستم.
-پس : میرم به چیزی حاضر کنم بخوریم. سرفه اي زد و سر تکون داد.
با لبخند بلند شدم و ابي به دست و روم زدم و رفتم سمت
اشپزخونه
یه چیز دم دستی حاضر کردم که دست و رو شسته اومد
بیرون بهش لبخند زدم
اونم بهم لبخند زد و رو صندلي نشست و به جعبه موسیقیش که روی میز بود نگاه کرد و گفت: دوسش
داشتي؟ با ذوق گفتم خيلي خيلي زياد...ممنونم...
لبخند زد و گفت من ممنونم..واسه تك تك
خوبي هات... با لبخند شادي نگاش کردم و ذوق زده گفتم:اووووف..چقدر
خوبم من.. عمیق نگام کرد.
از کنارش رد شدم که دستم رو گرفت و منو کشید که افتادم
تو بغلش و رو پاش نشستم
گنگ چشمامو گرد کردم و نگاش کردم.
لبخند زد و بوسه نرمی به سرشونه ام زد و دهن باز کرد که
گوشیش زنگ خورد.
کلافه نفسش رو بیرون داد. هه .. چه بد موقع..
طبق معمول.. یعنی کیه این خروس بی محل؟
از رو پاش بلند شدم که گرفته رفت سمت گوشیش
تلخ جواب داد: بله.. نگاش کردم.
( فصل سوم ) پارت ۴۹۳
دستش رو روی نیم رخم گذاشت و انگشت شستش رو روی
صورتم کشید.
با ذوق لبخند زدم.
تند سرشو جلو کشید و سرشو فرو برد زیر موهام و تو
گردنم و بوسه بارونش کردم.
قلقلکم اومد و بلند خندیدم و زدم رو بازوشو گفتم: جیمزز.. با لبخند به کمر دراز کشید و منو کشید سمت خودش.
دستامو روي سينه اش گذاشتم.
خيلي عمیق نگام کرد.
مهربون گفتم چیه؟
تلخ گفت همیشه انقدر مهربون ميموني؟
نگران گفتم چرا نمونم؟
اشفته و گرفته نگاهش زو یه سقف دوخت.
لرزون گفتم نمیدونم چرا اینجام اما این دلیل هرچی که باشه باعث نمیشه دلم از تو بگیره و باهات بداخلاق شم.. سر کج کرد و زل زد تو چشمام
برق دردي تو چشماش درخشید و خيلي تلخ و سوزناك
گفت:مطميني ؟ دلم ریخت
واقعا مطمین بودم؟
حقیقت میتونست از جیمین دلگیرم کنه؟
درمونده نگاش کردم
نفسش رو بیرون داد و سرفه اي زد و جدي گفت:ولش کن..
واقعا باید ولش میکردم
مجبور بودم سعی کردم لبخند بزنم و گفتم گرسنه نيستي؟ زل زد تو چشمام و اروم گفت: هستم.
-پس : میرم به چیزی حاضر کنم بخوریم. سرفه اي زد و سر تکون داد.
با لبخند بلند شدم و ابي به دست و روم زدم و رفتم سمت
اشپزخونه
یه چیز دم دستی حاضر کردم که دست و رو شسته اومد
بیرون بهش لبخند زدم
اونم بهم لبخند زد و رو صندلي نشست و به جعبه موسیقیش که روی میز بود نگاه کرد و گفت: دوسش
داشتي؟ با ذوق گفتم خيلي خيلي زياد...ممنونم...
لبخند زد و گفت من ممنونم..واسه تك تك
خوبي هات... با لبخند شادي نگاش کردم و ذوق زده گفتم:اووووف..چقدر
خوبم من.. عمیق نگام کرد.
از کنارش رد شدم که دستم رو گرفت و منو کشید که افتادم
تو بغلش و رو پاش نشستم
گنگ چشمامو گرد کردم و نگاش کردم.
لبخند زد و بوسه نرمی به سرشونه ام زد و دهن باز کرد که
گوشیش زنگ خورد.
کلافه نفسش رو بیرون داد. هه .. چه بد موقع..
طبق معمول.. یعنی کیه این خروس بی محل؟
از رو پاش بلند شدم که گرفته رفت سمت گوشیش
تلخ جواب داد: بله.. نگاش کردم.
- ۳.۳k
- ۰۱ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط