کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین ف

کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش
کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟
زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت: می دانستم با او نسبتی دارید!
دیدگاه ها (۳)

از دشمنی تا دوستی "یک لبخند"از جدائی تا پیوند "یک قدم"از توق...

انعکاس چیزی باش که میخواهی در دیگران ببینی. اگر عشق میخواهی،...

جمعه تون شاد شادبرایتان یک دنیاشادییک دشت آرامشیک دریاخوشبخ...

گران قیمت ترین چیزدر دنیا " عمر " استاز کسانی که روزهای ارزش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط