زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را ولی

زمســتان پوســـتین افزود بر تن کدخدایــــان را ----- ولیـکــن پوســت خواهد کند ما یــک لاقبایان را

ره ماتم ســـــرای ما ندانم از کــه می پرســــد ----- زمســـــتانی که نشناسد در دولت سرایان را

به دوش از بــرف بـالاپــوش خـز ارباب مــــی آید ----- که لرزانــــــد تن عــــــریان بی برگ و بی نوایان را

طبیب بی مروت کــــــی به بالیــن فقیـــر آیـــد ----- که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را

به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر-----که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را

حریفی با تمســـخر گفت زاری شـــهریارا بـس ----- که میگیرند در شــــــهر و دیار ما گدایــــان را
دیدگاه ها (۴۲)

کاش بارانی ببارد قلبها را تر کند... بگذرد از ه...

تو بوته گل سرخی،منباغبانی ناشی!تا تو بخواهی بشکفی من هزار زخ...

خالی تر از سکوتم ، از ناسروده سرشارحالا چه مانده از من ؟... ...

یک روزی که خوشحال تر بودمیک نقاشی از پاییز میگذارم ،که یادم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط