های

ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺧﺮﯾﺪﻡ، ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﻔﻬﻤﻪ، ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺷﯿﺸﻪ های ﮔﻼﺏ، ﮔﺬﺍﺷﺘﻤشون ﺗﻮ ﯾﺨﭽﺎﻝ.ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﻤﺸﻮﻥ ﺧﺎﻟﯿﻦ.ﻣﯿﮕﻢ:ﭘﺲ ﮔﻼﺑﻬﺎﯼ ﻣﻦ ﮐﻮ ؟
ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﻣﯿﮕﻪ : ﺳﻔﺮﻩ ﺍﺑﻮﺍﻟﻔﻀﻞ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﻫﻤﺸﻮ ﺷﺮﺑﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺩﻡ به ﻣﻬﻤﻮﻧﺎ، خیر ببینی ننه، ﻣﺠﻠﺴﻤﻮﻥ ﯾﻪ ﺷﻮﺭ ﻭ حال عجیبی ﺩﺍشت، آﺧﺮ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻌﺮﻩ ﻣﯿﺰﺩﻥ:ﻳﺎ ﺍﺑﻮﺍﻟﻔﻀﻞ ﻇﻬورکن!
دیدگاه ها (۱۵)

ﺩﯾﺸﺐ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺘﻢ :ﺑﮕﯿﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣ...

تو جاده شمال داشتم میرفتم،یه دفعه یه گاو پرید وسط جاده!!زدم ...

دختره میره بانک یارانه‌ش روبگیره، بانکیه میگه: بریزمش به حسا...

هیچ جدایی‌ بدتر از جدایی‌. . . . . از پتو تو صبح پاییزی نیست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط