حیفا
《#حیفا-34》
● ️ دکتر عزیز دامه داد:
>>> دل من داشت مثل سیر و سرکه میجوشید و احساس ترسی خفیف در دلم داشتم... حسم داشت تقویت میشد... عجب جرات و جربزه ای داشت رباب... ناگهان صدای باز و بسته شدن در اتاق کناری آمد... دلشوره من بیشتر شد...
دوربین واضح تر شد... معلوم میشد که رباب تلاش دارد صحنه ای را از وسط حیاط به ما نشان دهد... ناگهان دیدم که زنی با قبای بلند سیاه و روسری عربی، به طرف حوض وسط حیاط رفت و کمی آب را جا به جا کرد و بعد هم شروع به وضو گرفتن کرد...
■ تمام آن مدت، پشتش به طرف ما بود و وضو میگرفت... وضویش که تمام شد، زمان برگشتن به طرف اتاقش، در حالتی که سرش را پایین انداخته بود، اما یک لحظه نگاهش به طرف اتاق رباب و زن ابومحمد افتاد و برای دو سه ثانیه نگاهش به رباب دوخت و رفت...
الان دیگر نوبت رباب بود که استنطاق کند... به زن ابومحمد گفت: ماشاءالله... عجب خانم برازنده ای... چقدر قیافه و تیپ هر دوی شما جذاب است... خواهرید یا هوو؟!
■ زن ابومحمد گفت: زن خوبی است... خواهر نیستیم... اما فعلا هوو هم نیستیم...
ناگهان صدایی آمد که گفت: شما هم جذابید... ماشاءالله... عجب موهای بلند و پرپشتی... راستی شما هوو دارید؟!
توجه هر دو نفرشان به طرف این صدا جلب شد... رباب گفت: سلام... ماشاءالله... خدا شما را به همراه زیبایی هایتان حفظ کند... بفرمایید داخل!
● ️ بعد رباب میخواست بچرخد که قاب تصویر صاحب آن صدا را در دوربینش ببینیم اما نشد و زن ابومحمد که در حال ویرایش موهای رباب بود، مانع چرخشش شد و گفت: تکان نخور تا کارم را بکنم.
● با هم حرف میزدند... بسیار مشتاق بودیم که ببینیم که چه کسی است که با آنها صحبت میکند... چون میشنیدیم که میگفت: «اشتباهی که یک زن را می تواند یک عمر پشیمان کند این است که بداند شوهرش نیاز به کسی دیگر دارد و یا حتی با زنی دیگر ارتباط دارد اما باز هم حساسیت به خرج دهد تا همیشه آن رابطه و آن هوس مخفی بماند...»
○ و یا میگفت: «لذتی که در مخفی بودن یک رابطه برای مونث و مذکر وجود دارد، سرابی است که می تواند آنها را به قهقرای یک به اصطلاح عشق بکشاند...اشتباه میکنند کسانی که به لذت مخفی بودن یک رابطه اکتفا میکنند و نمیتوانند عشقشان را فریاد بکشند... عشقی که تمام لذتش در مخفی بودنش باشد، اگر سر به رسوایی در آورد، تبدیل به کینه و اضطراب همیشگی میشود...»
○️ و یا میگفت: «یک زن همیشه جذاب است مادامی که .............[از نقل ادامه مطالب به علت خارج شدن از موضوع اصلی معذوریم]
● آنها هم با او همراهی میکردند و خلاصه بحث گرمی بین آن خانم ها رد و بدل شد... اما تمام آن نیم ساعت، رباب کارش را خوب انجام داد و بیشتر شنونده بود و سبب میشد که بحث توسط صاحب آن صدا ادامه پیدا کند...
♢️ تا اینکه صاحب آن صدا در اواخر بحثشان به رباب گفت: «عجب گردنبد زیبایی دارید!!»♢
♡ قلب من داشت از جا کنده میشد وقتی اسم گردنبند رباب آورد... چون دوربین ما در گردنبد رباب بود... رباب اما با حالت خیلی آرام گفت: چشمان شما چون «قهوه ای» و زیباست، همه چیز را زیبا میبیند...
● آن صدا گفت: «می توانم از نزدیک ببینم؟!!!»
○ رباب مکثی کرد و گفت: از دور زیباتر نیست؟!
●️ صاحب آن صدا همچنان که به رباب نزدیک تر میشد گفت: فکر نمیکنم... اجازه بدید از نزدیک ببینم...
● ما منتظر بودیم که روبروی رباب بنشیند و به گردنبند نگاه کند اما آن شیطان کثیف رجیم روبروی رباب ننشست و از کنار سمت راست رباب، یعنی از بالا و به حالت خمیده، به گردنبند رباب نگاه میکرد...
@__@ من فقط دیدم که رباب تکان های شدیدی خورد و دوربین، سقف خانه آنها را نشان داد و صدای جیغ بلند زن ابومحمد بلند شد...
ادامه دارد...
کانال دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
● ️ دکتر عزیز دامه داد:
>>> دل من داشت مثل سیر و سرکه میجوشید و احساس ترسی خفیف در دلم داشتم... حسم داشت تقویت میشد... عجب جرات و جربزه ای داشت رباب... ناگهان صدای باز و بسته شدن در اتاق کناری آمد... دلشوره من بیشتر شد...
دوربین واضح تر شد... معلوم میشد که رباب تلاش دارد صحنه ای را از وسط حیاط به ما نشان دهد... ناگهان دیدم که زنی با قبای بلند سیاه و روسری عربی، به طرف حوض وسط حیاط رفت و کمی آب را جا به جا کرد و بعد هم شروع به وضو گرفتن کرد...
■ تمام آن مدت، پشتش به طرف ما بود و وضو میگرفت... وضویش که تمام شد، زمان برگشتن به طرف اتاقش، در حالتی که سرش را پایین انداخته بود، اما یک لحظه نگاهش به طرف اتاق رباب و زن ابومحمد افتاد و برای دو سه ثانیه نگاهش به رباب دوخت و رفت...
الان دیگر نوبت رباب بود که استنطاق کند... به زن ابومحمد گفت: ماشاءالله... عجب خانم برازنده ای... چقدر قیافه و تیپ هر دوی شما جذاب است... خواهرید یا هوو؟!
■ زن ابومحمد گفت: زن خوبی است... خواهر نیستیم... اما فعلا هوو هم نیستیم...
ناگهان صدایی آمد که گفت: شما هم جذابید... ماشاءالله... عجب موهای بلند و پرپشتی... راستی شما هوو دارید؟!
توجه هر دو نفرشان به طرف این صدا جلب شد... رباب گفت: سلام... ماشاءالله... خدا شما را به همراه زیبایی هایتان حفظ کند... بفرمایید داخل!
● ️ بعد رباب میخواست بچرخد که قاب تصویر صاحب آن صدا را در دوربینش ببینیم اما نشد و زن ابومحمد که در حال ویرایش موهای رباب بود، مانع چرخشش شد و گفت: تکان نخور تا کارم را بکنم.
● با هم حرف میزدند... بسیار مشتاق بودیم که ببینیم که چه کسی است که با آنها صحبت میکند... چون میشنیدیم که میگفت: «اشتباهی که یک زن را می تواند یک عمر پشیمان کند این است که بداند شوهرش نیاز به کسی دیگر دارد و یا حتی با زنی دیگر ارتباط دارد اما باز هم حساسیت به خرج دهد تا همیشه آن رابطه و آن هوس مخفی بماند...»
○ و یا میگفت: «لذتی که در مخفی بودن یک رابطه برای مونث و مذکر وجود دارد، سرابی است که می تواند آنها را به قهقرای یک به اصطلاح عشق بکشاند...اشتباه میکنند کسانی که به لذت مخفی بودن یک رابطه اکتفا میکنند و نمیتوانند عشقشان را فریاد بکشند... عشقی که تمام لذتش در مخفی بودنش باشد، اگر سر به رسوایی در آورد، تبدیل به کینه و اضطراب همیشگی میشود...»
○️ و یا میگفت: «یک زن همیشه جذاب است مادامی که .............[از نقل ادامه مطالب به علت خارج شدن از موضوع اصلی معذوریم]
● آنها هم با او همراهی میکردند و خلاصه بحث گرمی بین آن خانم ها رد و بدل شد... اما تمام آن نیم ساعت، رباب کارش را خوب انجام داد و بیشتر شنونده بود و سبب میشد که بحث توسط صاحب آن صدا ادامه پیدا کند...
♢️ تا اینکه صاحب آن صدا در اواخر بحثشان به رباب گفت: «عجب گردنبد زیبایی دارید!!»♢
♡ قلب من داشت از جا کنده میشد وقتی اسم گردنبند رباب آورد... چون دوربین ما در گردنبد رباب بود... رباب اما با حالت خیلی آرام گفت: چشمان شما چون «قهوه ای» و زیباست، همه چیز را زیبا میبیند...
● آن صدا گفت: «می توانم از نزدیک ببینم؟!!!»
○ رباب مکثی کرد و گفت: از دور زیباتر نیست؟!
●️ صاحب آن صدا همچنان که به رباب نزدیک تر میشد گفت: فکر نمیکنم... اجازه بدید از نزدیک ببینم...
● ما منتظر بودیم که روبروی رباب بنشیند و به گردنبند نگاه کند اما آن شیطان کثیف رجیم روبروی رباب ننشست و از کنار سمت راست رباب، یعنی از بالا و به حالت خمیده، به گردنبند رباب نگاه میکرد...
@__@ من فقط دیدم که رباب تکان های شدیدی خورد و دوربین، سقف خانه آنها را نشان داد و صدای جیغ بلند زن ابومحمد بلند شد...
ادامه دارد...
کانال دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
- ۲.۳k
- ۲۰ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط