Part

Part:150
الکس : خب منو مامانم دعوامون شد حالش بد شد بردمش بیمارستان اونجا ازش آزمایش گرفتن خب بعد چند روز که جوابش اومد فهمیدم که خب یه تومور داره خودش میدونه ولی نمیدونه که چند ماه یا شاید روز بیشتر زنده نیست(بغض)
سوبین : بچم این همه مشکلو باهم اخه چرا بهم نگفتی بیا اینجا (الکس رو بغل میکنه)
الکس : من....من‌‌‌......نمیدونم.....بدون‌‌‌‌‌.....او...ن..چجور....ز...زندگی....کنم(گریه بریده بریده)
سوبین : هیش نگران نباش من هستم هممون پیشتیم
مادرته : من من خدایا (بغض)
لارا : آم میگم قرار نیست بهش بگی؟
الکس : چجوری بگم اخه من از فکر کردن بهش دیونه میشم چجوری درموردش با خودش حرف بزنم(بغض و گریه)
هانی : عاره درسته ولی اول آخر میفهمه
مادرته : نه فعلا زوده
ته : مامان راست میگه بهتره بزاریم فعلا اینجوری بمونه
الکس : خب فکر کنم باید برم (بغض)
لارا : نه صبر کن
الکس : چرا؟
ته : بزار بره بابا
لارا : بشین یه موضوع دومم هست
هانی : عاعا راست میگی کاملا یادم رفته بود
سوبین : یعنی چی بازم به من نگفتین(عصبی)
لارا : خانوم شما نبودی
سوبین : باز
لارا : فعلا ولش کن بعد میحرفیم
هانی : خب موضوع دوم برمیگرده به شما سه نفر نه پنج نفر
لارا : یعنی مامان مادام الکس ته کوک
الکس : بی خیال اینا حرفای منو باور نمیکنن
کوک : چیو باور نمی‌کنیم مرتیکه خودمون دیدیم
الکس : دیدی من بکشمش من اونجا بودم درست من گفتم بیاد درسته ولی نمیدونستم اونجا میخوان بهمون حمله کنن نمیدونستم
ته : چرتو پرت نگو
دیدگاه ها (۰)

عاره داش مام رفتیم ماهماه=

آبنبات تلخ

آبنبات تلخ

این زیادی حق بود🥲💅🏻

آبنبات تلخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط