پارت

پارت ۳۶

اصلا چرا این اتاقه رو بهم ندادیییی سومین دیگه زیادی ذوق زده بود چون حواسش به حرفهایی که میزد و قیافه ی فوق پوکر فیسی که داشت بهش میفهموند هتل نیومدی عزیزم نبود و فقط بپر بپر میکرد. بعد از دقایقی که تهیونگ از جیغ جیغ هاش سردرد گرفته بود سومین بالآخره به خودش برگشت و رفت به سمتش : ممنونم که اینجا رو بهم نشون دادی تهیونگ خودش رو کول نشون داد البته در اینجا قفله فکر نکن همش میتونی بیای سومین سر تکون داد : هر وقت اجازه دادی میآم ! و صادقانه لبخند زد. پسر بزرگتر نگاهش کرد. چند. لحظه سکوت بود و بالاخره پرسید : تو کلاس چندمی؟ سومین با تعجب نگاهش کرد : یازدهم ! . مدرسه میرفتی ؟ _آره! دیگه نمیخوای بری ؟ آهسته سومين تر پلک زد: اینجا ؟ حتی یک بارهم درخواست نکردی اگه درخواست میکردم ، میذاشتی؟ تهیونگ خندید : نه !
انه درخواست داشتی تهیونگ خندید : نه ! لبهای سومین آویزون شد: پس چرا میگی؟ میتونستم خودم بهت یاد بدم! واقعا ؟ کیونگسو شونه بالا انداخت: بهرحال خودم عمری اینجوری درس خوندم! کار سختی نیست. سومین لبخند زد اینطوری که خیلی ممنون میشم! تهیونگ پشت چشم نازک کرد و دستهاشو از جیبش در آورد و دست به سینه شد. سومین با لبخند به دریا خیره موند . حس کرد حالا موقع مناسبیه که حرفشو بزنه. میگم..... جوابی نیومد اما نگاهش رو حس می.کرد برگشت و نگاهش کرد : حالت خوبه ، مگه نه ؟ سرماخوردگی ؟ خوب نه ، کلا! تهیونگ منتظر نگاهش .کرد منتظر واضح تر گفتن حرفش! سومین: اونشب که پدرت اومده بود حس کردم از بالا صدای جر و بحث و ... شایدم - فکر میکنی این چیزا بهت ربطی داره ؟
بحث و ... شایدم - _فکر میکنی این چیزا بهت ربطی داره ؟ تهیونگ وسط حرفش اومد و با تندی .گفت لبهای سومین روی هم فشرده شد. سو! تهیونگ حرصی خندید : سو ؟ فکر نمیکنی جدا داری زیادی احساس صمیمیت میکنی؟ خب حالا دختر ضعیفتر بغض کرده بود و قادر به ادامه دادن مکالمه نبود. آهسته گفت : ببخشید ! و به روبرو خیره شد. به سختی و درگیر با اشکهای جمع شده توی چشمهاش گفت : من فقط نگرانت شدم من نیازی به نگرانیت ندارم تو فقط روی متنفر بودن تمرکز کن! من ازت متنفر .نیستم چرا اینطوری فکر میکنی؟ خندید چرا نیستی ؟ چون کودنی؟ من اینجا زندانیت کردم ! من احساس زندانی بودن ندارم تو باهام مهربونی... بهم احساس آدم بودن دادی.... بهم جا و غذا و لباس دادی ... نمیدونم چرا اینکارو کردی ولی من زندانیت نیستم تهیونگ با عصبانیت بهش خیره مونده بود چشمهای سومین پر از اشک بود و تهیونگ واقعا نمیفهمید چرا این دختر اینقدر ضعیف و کوچولوعه !!!
دیدگاه ها (۲)

زخم کهنه پارت ۳۷ و کوچولوعه !!! نباید نگران من باشی باشه اصل...

زخم کهنه پارت ۳۸ می زد. چند لحظه به هم خیره موندن و تهیونگ ...

زخم کهنه پارت ۳۵ متوجهش نشه ! ممنون بود که سر پدر تهیونگ شلو...

زخم کهنه پارت ۳۴ جوابش رو داد و سومین :گفت حالت خوبه؟ تب ندا...

زخم کهنه پارت ۱۶ تعیونگ بیجواب :گفت گفتم توی خونه ول نچرخ ن...

زخم کهنه پارت ۴۶ تهیونگ هم حتما می آد بنابراین کیک رو برداشت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط