عشقبیرحم
#عشقبیرحم
تهیونگ:خانم لی شما خانم زیبایی هستید و صد درصد باید از این مرد های ولگرد باید دوری کنید..
لعنتی دوباره قلبم محکم تو سینهام تپید..
من باید تسلیم این حس بشم..؟
اره...وقت تسلیم شدنه!
تو چشماش خیره موندم...اوه خدای من این چشم ها...زیادی زیبا هستن!
ل...بام از هم فاصله گرفت و برای نفس کشیدن از دهنم استفاده کردم
با صدای نگرانش منظره زیبا ی روبه روم رو ازم گرفت..
اوف..لعنتی من چند دقیقهست بهش زل زدم؟!
تهیونگ:خانم لی..؟
خوبید؟چیزی توجه شما رو به خودش جلب کرده؟
چی؟
جلب کرده؟
لعنتی چشمات...اره..جلب کرده زیادی هم جلب کرده!
زیر لب و خیره به چشماش گفتم:
ا.ت: آره...چشمات!
تهیونگ:درست شنیدم خانم لی..؟
چی نه..نه تو نشنیدی من چی گفتم!
نباید بشنوی!
دستپاچه شدم و فاصلهام رو بیشتر کردم..
ا.ت:چی..چی شنیدید...مگه؟
ل...ب هاش از هم فاصله گرفتن برای جواب دادن به من..که صدای آشنای مزاحم ولی نجات دهنده،توجه دوتامون رو جلب کرد
چشمام سمت صدا رفت..
لیا...چی بگم بهت آخه..؟
وقتی نگاهم بهش افتاد پر انرژی سمتم دوید و کنارم متوقف شد...
سلامی به تهیونگ داد که اون هم در متقابل همین کار رو کرد
شاکی بهم لب زد:
لیا:ا.ت!
اینجا چیکار میکنی؟چرا نرفتی داخل؟
اگر آقای پارک ببینه...
حرف زدنش متوقف شد
اوه نه اگر بیینه؟؟
بهتره زود تر برم داخل..
لیا رو به سمت ورودی کافه هول دادم و گفتم:
ا.ت: تو برو منم الان میام
چشماش رو من دقیق و شکاک شد
لیا:باشه
وقتی رفت دست تهیونگ رو گرفتم وارد کافه شدیم
به سمت رختکن پرسنل رفتم و انداختمش داخل..
ا.ت: همینجا بمون...الان میام تا زخم ل...بتون رو ضد عفونی کنم
چشماش رو من نرم خیره بود سرش رو تکون داد و من سمت لیا برای گرفتن مواد ضد عفونی کننده رفتم...
شرایط بزارم؟
یا پارت دیگه رو بزارم؟
تهیونگ:خانم لی شما خانم زیبایی هستید و صد درصد باید از این مرد های ولگرد باید دوری کنید..
لعنتی دوباره قلبم محکم تو سینهام تپید..
من باید تسلیم این حس بشم..؟
اره...وقت تسلیم شدنه!
تو چشماش خیره موندم...اوه خدای من این چشم ها...زیادی زیبا هستن!
ل...بام از هم فاصله گرفت و برای نفس کشیدن از دهنم استفاده کردم
با صدای نگرانش منظره زیبا ی روبه روم رو ازم گرفت..
اوف..لعنتی من چند دقیقهست بهش زل زدم؟!
تهیونگ:خانم لی..؟
خوبید؟چیزی توجه شما رو به خودش جلب کرده؟
چی؟
جلب کرده؟
لعنتی چشمات...اره..جلب کرده زیادی هم جلب کرده!
زیر لب و خیره به چشماش گفتم:
ا.ت: آره...چشمات!
تهیونگ:درست شنیدم خانم لی..؟
چی نه..نه تو نشنیدی من چی گفتم!
نباید بشنوی!
دستپاچه شدم و فاصلهام رو بیشتر کردم..
ا.ت:چی..چی شنیدید...مگه؟
ل...ب هاش از هم فاصله گرفتن برای جواب دادن به من..که صدای آشنای مزاحم ولی نجات دهنده،توجه دوتامون رو جلب کرد
چشمام سمت صدا رفت..
لیا...چی بگم بهت آخه..؟
وقتی نگاهم بهش افتاد پر انرژی سمتم دوید و کنارم متوقف شد...
سلامی به تهیونگ داد که اون هم در متقابل همین کار رو کرد
شاکی بهم لب زد:
لیا:ا.ت!
اینجا چیکار میکنی؟چرا نرفتی داخل؟
اگر آقای پارک ببینه...
حرف زدنش متوقف شد
اوه نه اگر بیینه؟؟
بهتره زود تر برم داخل..
لیا رو به سمت ورودی کافه هول دادم و گفتم:
ا.ت: تو برو منم الان میام
چشماش رو من دقیق و شکاک شد
لیا:باشه
وقتی رفت دست تهیونگ رو گرفتم وارد کافه شدیم
به سمت رختکن پرسنل رفتم و انداختمش داخل..
ا.ت: همینجا بمون...الان میام تا زخم ل...بتون رو ضد عفونی کنم
چشماش رو من نرم خیره بود سرش رو تکون داد و من سمت لیا برای گرفتن مواد ضد عفونی کننده رفتم...
شرایط بزارم؟
یا پارت دیگه رو بزارم؟
- ۲.۰k
- ۲۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط