قسمت و

قسمت ۳۲ و ۳۳
🔹 #او_را ... 32

با صدای گوشی چشمامو باز کردم،
مرجان بود!
سعی کردم گلومو صاف کنم بلکه صدام در بیاد!
-الو
-صداشوووو😂 😂
چه خط و خشی داره😂
نگو که خوابی هنوز!

-مگه ساعت چنده که تو بیداری!؟

-لنگ ظهره خانووووم!
ساعت یکه!

-واااای جدی😳
وقتایی که آرامبخش میخورم،ولم کنن دو روز میخوابم!

-خب حالا،فعلا پاشو بیا درو باز کن،
زیر پام علف سبز شد!

-عه!جلو در مایی؟؟

-بله ،هی زنگ میزنم درو باز نمیکنی!
دیگه داشتم قهر میکردم برما😔 😢

-خواب بودم مرجان،ببخشید!

-حالا که بیداری ..
چرا در وباز نمیکنی؟؟

-اخ ببخشید😅
هنوز گیجم!اومدم اومدم!

هیچی مثل دیدن مرجان نمیتونست حالمو خوب کنه!
درو باز کردم و تا اومد تو محکم بغلش کردم

-اومدم بریم خرید😍

-خرید چی؟؟

-لباس عید دیگه😶
خنگ شدیا ترنم!!!

-اها
وای مرجان
این قرصا اصلا برام هوش و حواس نذاشته!!
واقعا دارم خنگ میشم!!

-خنگول خودمی تو😉
پاشو،پاشو بریم

-نه...
اصلا حسش نیست...
لباس میخوام چیکار!!

-ترنممم😳
پاشو تو راه یه سرم بریم دکتر!
چِل شدی تو!!

-جدی میگم مرجان
دیگه حوصله هیچی رو ندارم!
دیگه هیچی بهم مزه نمیده!

-مسخره بازی درنیار!پاشو!
عیدم که میخوای بری پیش پسرعموها😍 😉
باید لباس خوشمل بخلی ازشون دل ببلی😝

-اه...
اگه بخواد هدفم از زندگی دل بردن از اونا باشه،بمیرم بهتره!

-اوه اوه😒
حرفای جدید میزنی!
عمم بود حرف شمال و پسرعموهاش میشد،آب از لب و لوچش آویزون میشد؟؟
عمم بود شروع میکرد از مدرک و شغل و وضع مالیشون میگفت؟؟😏

-مرجان من دیگه مردم!!
ترنم مرد!!
من الان دیگه هیچی برام مهم نیست!
نه مدرک
نه موقعیت
نه کوفت
نه....!

-یااا خدااااا
از دست رفتی تو!!

-خدا؟؟؟😠
خدا کیه؟؟

-ترنم اگه میدونستم اینقدر بی جنبه ای ،اونروز لال میشدم و هیچی بهت نمیگفتم!!

-بی جنبه نیستم!
اتفاقا خوب کردی!
من از واقعیت فرار میکردم اما تو باعث شدی به خودم بیام!!
خسته شدم مرجان...
احساس میکنم یه عمر مضحکه ی این دنیا بودم!
چقدر ابله بودم که همش دنبال پیشرفت و از اینجور مزخرفات بودم!!

-اگه تو تازه به این حرفا رسیدی،
من از همون بچگی به این رسیدم!
تو مامان بابای خوب بالا سرت بوده که تا الان نفهمیدی،
ولی من به لطف مامان بابای.....😏
ولش کن...
پاشو بریم دیگه😉
جون مرجان

دلم نیومد روشو زمین بندازم!
رفتیم،اما برعکس همیشه،منی که عاشق خرید بودم،
با پایی که نمیومد و چشمی که هیچی توجهشو جلب نمیکرد،
فقط چندتا لباس به سلیقه مرجان خریدم.
و اون روز رو هم موفق شدم به شب برسونم و باز آرامبخش ....



🔹 #او_را ... 33

شب مرجانو راضی کردم و با زور بردمش خونمون

دوست نداشتم تنها باشم
در و دیوار اتاق مثل خوره،
اعصاب و روانمو داغون میکرد😣

شاممونو بیرون خوردیم و رفتیم خونه.

تازه رسیده بودیم که گوشی مرجان زنگ خورد!

تا چشمش به گوشی خورد ذوق زده جیغ زد😍

-واااااای میلاده😍 😍 😍

-داداشت؟؟

-اوهوم


-الو😍
سلام داداشی❤ ️

ممنون خوبم تو خوبی؟؟

چی؟؟😳

جدی میگی؟؟

وای مرجان فدات شه😍
کی میای؟؟

وای میلاد...

نه خونه نیستم

خونه ترنمم

اره ادرسو میفرستم بیا دنبالم

قربونت برم❤ ️❤ ️

بای

گوشی و قطع کرد و مثل بچه ها جیغ میزد و بالا پایین میپرید!!😳

-چیشده؟چرا اینجوری میکنی؟؟

-میلاد ترنم!!میلاد!!
داره میاد ایران😍

-واااایییی
تبریک میگم مرجان😍
چقدر خوب
پس عید امسال کلی خوش میگذره بهت😍

-اره وای ترنم خیلی ذوق دارم
احتمالا صبح زود تهران باشه.
میاد دنبالم اینجا

اون شب مرجان کلی از خاطراتش با میلاد تعریف کرد.
گاهی اوقات بغض میکرد و یاد مامان و باباش میفتاد
و دلداریش میدادم....❤ ️

تا نزدیکای صبح حرف زدیم تا از خستگی بیهوش شدیم😴

ساعت حدودای هشت ،نه بود که گوشیم چندبار زنگ خورد،
با دیدن اسم عرش
دیدگاه ها (۲۸)

قسمت ۳۴ و ۳۵🔹 #او_را ... 34چشماشو خون گرفته بود😰 داد زد :...

قسمت ۳۶ و ۳۷🔹 #او_را ... 36شوکه شدم.آدرس بیمارستانو از علیر...

قسمت ۳۰ و ۳۱🔹 #او_را ... 30از ترس نمیدونستم چیکار باید بکنم...

#شعر_مورد_علاقه

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۱۷تقریبا ۶ ساعت بود که اونجا بودم و...

P¹³که دستم رو گرفت و رو به خودش کرد+ چرا داشتی نگام میکردی ه...

چرا حرف منو باور نمیکنی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط