خاطره ها را

خاطره ها را
نمی شود که گلچین کرد
هر کدامشان که دلش خواست
سرش را می اندازد پایین و می آید به خانه و می رود توی اتاق و دراز می کشد روی تخت و منتظر می ماند خوابم بیاید
خوابم بیاید و بروم و دراز به دراز خاطره ای که منتظر من است
بخوابم
خاطره ها را نمی شود که گلچین کرد
هر کدامشان که دلش خواست
می آید و مرورم می کند
آنقدر مرورم می کند که خوابم بپرد
آنقدر که گاهی به سرم میزند سرشان را بگذارم لب باغچه و گوش تا گوش ببرم
می ترسم اما
می ترسم خونشان بیفتد به گردنم
می ترسم یک لکه خون بپاشد روی آستینم
می ترسم
باقی آنها به خون خواهی آن یکی که کشته ام
دارم بزنند و هر شب
خاطره ی پاهایم که تکان تکان می خورد بالای دار
خوابهای مادرم را
آشفته کند...
دیدگاه ها (۲)

اگر با گذشت کردن کسی کوچک میشد خدا تا این اندازه بزرگ نبود!!

واقعا چرا؟؟؟ ؟؟؟؟هر چی صادق تر باشی ،بیشتر بهت شک میکنند !!!...

‏دوست داشتن فقط به جمله دوست دارم نیست که..به یه مجموعه از ر...

عشق باش!بپیچ در تنم!خورشید باش و مرا بسوزان!بیداد لبخندهای ت...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

رمان: زخم عشقِ توپـارت اول🙇🏻‍♀️💓︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۫...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط