رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید
رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید
پارت 28
آرمیلا
نشسته بودیم توکافه وداشتیم قهوه میخوردیم جو سنگینی بودکه طبق معمول ساشا سکوت رو شکست
ساشا :آدرینا نگفتی بامن موافقی یا با آرمیلا
داشت موضوع مسخره چند دقیقه پیش رو میگفت گل بگیرن دهنشو
آدرینا درکمال خونسردی:اولم آقای سلطانی آدرینا نه و خانم مرادی دومن من هیچ موافقه درزندگیم باشما هم نظر نخواهم بود ولی جالب اینجاست که کپی فکر آرمیلا رو من هم کرده بودم توی جلسه حتی به اینکه شما وآقای فرهمند رقیب بشین هم جز به جز حرف های آرمیلا رو توی جلسه من فکر کرده بودم پس فکر کنم درست باشه که من وخواهر شما دردنیای قبلی باهم نسبت نزدیکی داشتیم مثل شاید خواهر بودیم یاشایدم یه نفر بودیم که با تجزیه توی دوسم ارتقا پیدا کردیم مگه نه خانم آرمیلا
آرمیلا:بله صدرصد یه اتفاق همچنین افتاده که باعث این همه شباهت شده ولی اگر دردنیای قبلی خواهر بوده باشیم پس من چقدر غمگینم که خواهری چون شما رو از دست دادم وبرادرهام چلمنگ بدست آوردم
آدرینا با ناباوری :شمام بهش میگی چون یا او از اینکه من بهش گفتم چلمنگ به شما گفته وتمام خوشتون اومده وچلمنگ صداش میزنین
آرمیلا با تک خنده :بله من از بچگی اون روچلمنگ صدا میزنم بس که چلمنگ بود و درباره اینکه شما بهش گفتین چلمنگ وروزی که توی فرودگاه همو دیدین من به شما حق میدم آدرینا جان
آدرینا دستشو دراز کرد وگفت امیدوارم دوست های خوبی باشیم منم بهش دست دادم وگفتم همچنین که یکی از بادیگارد هام بهم زنگ زد ازشون خداحافظی کردم وبه سمت ماشینم رفتم وتماس رو وصل کردم
بادیگارد:سلام قربان
آرمیلا :بگو زود سریع
بادیگارد :خانوم بعد چند وقت پسره رو پیدا کردم وخوب ادبش کردم دیگه ازش سرنمیزنه پسره خوبی میشه
آرمیلا:دختره چی اون رو نفهمیدن کجا دیدیم مهم دخترس نه اون پفیوز
بادیگارد:چراقربان شما با پدرایشون آقای کوروش مرادی درسن 14 سالگی قرداد داشتین حتما آدرینا مرادی رو هم اونجا دیدین بامن امری ندارین قربان
آرمیلا با گیجی :نه
بادیگارد:خداحافظ قربان
گوشی قطع شد داشتم فکر میکردم که کی یه همچنين قراردادی بسته بودم که به یاد ندارم که همچی به سرعت از جلو چشمام رد شد
پارت 28
آرمیلا
نشسته بودیم توکافه وداشتیم قهوه میخوردیم جو سنگینی بودکه طبق معمول ساشا سکوت رو شکست
ساشا :آدرینا نگفتی بامن موافقی یا با آرمیلا
داشت موضوع مسخره چند دقیقه پیش رو میگفت گل بگیرن دهنشو
آدرینا درکمال خونسردی:اولم آقای سلطانی آدرینا نه و خانم مرادی دومن من هیچ موافقه درزندگیم باشما هم نظر نخواهم بود ولی جالب اینجاست که کپی فکر آرمیلا رو من هم کرده بودم توی جلسه حتی به اینکه شما وآقای فرهمند رقیب بشین هم جز به جز حرف های آرمیلا رو توی جلسه من فکر کرده بودم پس فکر کنم درست باشه که من وخواهر شما دردنیای قبلی باهم نسبت نزدیکی داشتیم مثل شاید خواهر بودیم یاشایدم یه نفر بودیم که با تجزیه توی دوسم ارتقا پیدا کردیم مگه نه خانم آرمیلا
آرمیلا:بله صدرصد یه اتفاق همچنین افتاده که باعث این همه شباهت شده ولی اگر دردنیای قبلی خواهر بوده باشیم پس من چقدر غمگینم که خواهری چون شما رو از دست دادم وبرادرهام چلمنگ بدست آوردم
آدرینا با ناباوری :شمام بهش میگی چون یا او از اینکه من بهش گفتم چلمنگ به شما گفته وتمام خوشتون اومده وچلمنگ صداش میزنین
آرمیلا با تک خنده :بله من از بچگی اون روچلمنگ صدا میزنم بس که چلمنگ بود و درباره اینکه شما بهش گفتین چلمنگ وروزی که توی فرودگاه همو دیدین من به شما حق میدم آدرینا جان
آدرینا دستشو دراز کرد وگفت امیدوارم دوست های خوبی باشیم منم بهش دست دادم وگفتم همچنین که یکی از بادیگارد هام بهم زنگ زد ازشون خداحافظی کردم وبه سمت ماشینم رفتم وتماس رو وصل کردم
بادیگارد:سلام قربان
آرمیلا :بگو زود سریع
بادیگارد :خانوم بعد چند وقت پسره رو پیدا کردم وخوب ادبش کردم دیگه ازش سرنمیزنه پسره خوبی میشه
آرمیلا:دختره چی اون رو نفهمیدن کجا دیدیم مهم دخترس نه اون پفیوز
بادیگارد:چراقربان شما با پدرایشون آقای کوروش مرادی درسن 14 سالگی قرداد داشتین حتما آدرینا مرادی رو هم اونجا دیدین بامن امری ندارین قربان
آرمیلا با گیجی :نه
بادیگارد:خداحافظ قربان
گوشی قطع شد داشتم فکر میکردم که کی یه همچنين قراردادی بسته بودم که به یاد ندارم که همچی به سرعت از جلو چشمام رد شد
- ۸۴۳
- ۱۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط