هکر قلب(p40)

ویو صبح شد منم داخل بیمارستان بودم…
می سو : از خواب بیدار شدم چشامو باز کردم توی تخت بیمارستان بودم…
سوریون : حالت خوبه دخترم…
می سو : اره خوبم…
سوریون : فقط چند تا زخم داشتی خداروشکر اتفاق دیگه ای نیوفتاد….
می سو : (لبخند کوچیکی زدم) اهوم….
همه اومدن بیمارستان…
می سو : بابا کجاست…
مین هیون : خداروشکر آقای کیم هم خوبن دیروز اومد دنبالت بعدش اون وو جیهون پیدات کرده بودن تونستن آقای کیم رو هم نجات بدن…
می سو : چی بابا رو هم گروگان گرفتن مگه…
جیهون : نه قضیه اش مفصله بعدا بهت میگم …
می سو : ها باشه…
اون وو : از در وارد شد اومد بغلم کرد…
می سو : (دستمو به زور بلند کردم) داری چیکار میکنی برو اونور…
اون وو اصلا تکون نمیخورد..
می سو : با توام برو اونور اون وو…؟
اون وو : خوبه که خوبی خیلی ترسیدم از دستت بدم ببخشید می سو بخاطر همه چیز ببخشید…
می سو : تو خودت خوبی چی چرت و پرت میگی هان….!
مین هیون از اتاق رفت بیرون…
سوریون : پسرم ولش کن بچه مو خفه میکنی ها ( با خنده)..😂
اون وو : اوه ببخشید…
می سو : چی وقت مرخص میشم مامان…
سوریون : امروز تا شب مرخصت میکنن خداروشکر صدمه خاصی ندیدی فقط دستت شکسته تا چند روز همینطوری باید بمونی…
می سو : اها باشه خوبه….!
ظهر بود همه رفته بودن…
می سو :( از خواب بیدار شدم اون وو کنارم روی مبل خابیده بود ) همینجوری غرق دیدنش شدم خیلی آروم مثل بچه مظلوم خابیده بود یهویی بیدار شد صورتمو اون ور کردم ) تو چرا اینجای…
اون وو : همه رفتن گفتم تنها نباشی…
می سو : نه نمیخاست اینجا بمونی من راحتم…
اون وو : هنوز قله شقی میکنی دختر …؟
می سو : نخیر ( در حال حرف زدن بودم)
اون وو : (دستشو پشت موهام کرد لبم رو بوس*ید…
می سو : من دست و پامو کلا گم کرده بودم …
چند دقیقه بعد اون ور شد …
می سو : خشکم زده بود) تو تو چیکار کردی دیونه شدی ..
اون وو :( لبخند زد) حالا فهمیدی دوست دارم می سو ..
می سو : لبخند تلخی زدم منو مسخر میکنی یادمه بهم گفتی قرار نیست هیچوقت عاشق دختری مثل من بشی یکم قبل چه غلطی کردی…
اون وو : ببین می سو چند بار معذرت خواستم گفتم ببخشید…
می سو : اخی با یه معذرت تو مگه همه چیز درست میشه هان..
اون وو : راست میگی ولی میشه اون چا اون وو احمق رو فراموش کنی و با این جدیدش که عاشق کیم می سو هست آشنا شی و درخواست منو قبول کنی…
می سو : میشه از اتاق بری بیرون میخام تنها باشم…
اون وو : چی باشه خب..
اون وو از اتاق رفت بیرون شب شد از بیمارستان مرخص شدم بردونم خونه توی اتاقم بودم…
جی وون : خوبی چته توی فکری…
می سو : نه چیزی نیست…
جی وون : ها ولی فکر کنم یه چیزی هست به من نمیکی…
می سو : (لبخند زدم) اون وو بهم پیشنهاد دوستی داد…
جی وون ؛ همینجوری خشکش زد نکاه میکرد خب تو چی گفتی…
می سو : هنوز چیزی نکفتم نمیدونم چی بگم…
جی وون : حتما قبول نمیکنی نه…
می سو : چرا قبول نکنم منم دوسش دارم خب…
جی وون : یادته اون موقع اعتراف کردی چیا بهت کفت…
می سو : اره ولی اکه پای گذاشته رو همیشه وسط بکشم بزرگ‌ترین خیانت رو به خودم کردم …
جی وون :اخه ولی (همین که داشت حرف میزد جیهون اومد داخل اتاق …
جیهون : می سو خوبی چیزی لازم نداری…
می سو : نه خوبم فقط میخام بخابم…
جی وون : باشه فعلا من برم فردا میبینمت…
جیهون : باشه همچنین …


فیک#رمان#هکرقلب#اونوو#کره#
دیدگاه ها (۰)

تولدت مبارک قلب من🥹❤️‍🩹

هکر قلب (p39)ویو بادیگارد: برید دنبالش زیاد دور نرفته همین ا...

#عشق_جنایت 🔪پارت30در رو باز کردم که دیدم......سو اه:سلام بیب...

چرا باید این یوپ تو هر سریالی سرنوشتش همین باشه ..‌.‌..😭💔آخه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط