شب دردناک

( شب دردناک )
پارت ۵۱

اسلاید دو پارک ایل سونگ

و جونکوک که کنارش ایستاده بود بهش نزدیک شد و دستش را گذاشت رو پهلو اش به سمت خودش کشوند اش و دم گوشش گفت
جونکوک: میدونم جی اینجاست و خونسردی خودت رو حفظ کن حالا هم لبخند بزن و به پایین نگاه کن
ات همون کار رو کرد و جونکوک کمی ازش فاصله گرفت مجری جایزه آن ها رو بهشان دادن و بعد از چندیدن کلمه حرف جونکوک دوباره سمته صندلی هایش رفتن

تقربا جشن تموم شده بود و چهار ساعتی گذشته بود دختره با اینکه دل تو دلش نبود که بردارش را بغل کنه بلخره سمته ات ایل سونگ قدم برداشت ات از رو صندلی بلند شد و سمتش رفت ...
بلخره بهش رسید دست هایش را دوره گردن ایل سونگ حلقه کرد و سفت بغلش گرفت ایل سونگ با کت شلوار به رنگ قهویی ساف خیلی خوشتیپ شده بود ...
ازش جدا شد و بهش خیره شد
ات : هیونگ دلم برات خیلی تنگ شده بود
ایل سونگ: توت فرنگی امشب خیلی قرمز شده
با انگشت اش زد رو نوک دماغ ات و خنده ای کرد
ات: ممنون هیونگ بریم اونجا بشینیم
ایل سونگ و ات سمته جونکوک رفتن و نشستن ایل سونگ سمته جونکوک رفت و به هم دست دادن
ایل سونگ: اوووو بچه چه بزرگ شده
جونکوک: هوییی کوچولو تو هم بزرگ شدی
هر دو خنده ای کردن و در این وسط ات شوکه به آن ها نگاه میکرد
ات: شما هم رو می‌شناسید
ایل سونگ: آره ات پدر ها ما از دوران جوونی هم رو میشناسن پس ما هم نمی‌شناسیم
جونکوک: چه قد کشیدی
ایل سونگ: به تو رفتم
باز هم هر دو خنده ای کردن ایل سونگ کنار آن دو نفر نشستن دختره روبه برادرش کرد .... ات : دلم برات خیلی تنگ شده بود هیونگ
ایل سونگ دستش را گذاشت رو شانه ات و سمته بغلش او را کشید
ایل سونگ: منم دلم برات تنگ شده بود عزیزم
ات : دیگه جشن تموم میشه بریم اتاقم کمی حرف بزنیم
ایل سونگ : باشه بریم
ایل سونگ و ات از رو صندلی بلند شدن ایل سونگ روبه جونکوک کرد
ایل سونگ: تو نمیای
جونکوک: نه برو بعدا دوتای میریم بیرون
ایل سونگ سری تکون داد و همراه با ات سمته آسانسور رفتن

وارد اتاق شدن و ات کیفش را گذاشت رو تخت و گفت
ات : برم این لباس رو عوض کنم میام
ایل سونگ روبه بالکن ایستاده گفت
ایل سونگ: باشه خوشگله
ات وارد حمام شد و همان دیقه زنگ در به صدا آمد ایل سونگ به سمت در رفت و در را باز کرد دختری خوشگل و قد بلند با موهای کوتاه با ترس ایستاده بود
جی : آقا میشه کمکم کنید
ایل سونگ که محو اون زیبایی شده بود گفت ... ایل سونگ: بله چه کمکی از من میخواهید
دیدگاه ها (۴)

شب دردناک )پارت ۵۲جی : راستش اونجا چندیدن مردی وایستادن جلو ...

(شب دردناک )پارت ۵۳صبح روزه بعد قلت خورد و از رو تخت افتاد پ...

(شب دردناک )پارت ۵۰رو صندلی ها هر دو نشستن و مهمانی خیلی بزر...

(شب دردناک )پارت ۴۹جونکوک مثل هر روز صبح پاهایش را گذاشت بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط