اون روز هر چه گشتیم شهیدی پیدا نشد

... اون روز هر چه گشتیم شهیدی پیدا نشد

کلافه شده بودیم

دویدیم و عباس صابری رو گرفتیم

خوابوندیمش رو زمین و یکی از بچه ها دوید و بیل مکانیکی رو روشن کرد

تا ناخن های بیل رو به زمین زد که روی عباس خاک بریزه ، استخوانی پیدا شد

دقیقا همونجایی که می خواستیم خاکش رو روی عباس بریزیم ...

 

... بچه ها در حالیکه از شادی می خندیدند ، به عباس گفتند:

بیچاره شهید! تا دید می خوایم تو رو کنارش خاک کنیم ، خودش رو نشون داد

گفت: دیگه فکه جای من نیست

برم یه جا دیگه برا خودم پیدا کنم

چون تو می خواستی کنارش خاک بشی خودش رو نشون داده ها!!!

و کلی خندیدیم ...

 

                              خاطره ای از زندگی شهید عباس صابری

                              راوی : شهید مجید پازوکی "شهدای تفحص"
#شهدا
#طنز_جبهه
#شهید_مجید_پازوکی
#گروه_تفحص
دیدگاه ها (۲)

رفتم تشیع جنازش دیدم درخونش گاردبستن وبازرسی بدنی میکنن گفتم...

خاطرات سرلشکر صفوی از حضور حضرت آقا در جنگ @T@ صفوی با اشاره...

در شب جمعه ای به طور اتفاقی به مسجدی رفتم . صدای بلندگو بسیا...

عراق پاتک شدیدی زد تا جزایر مجنون رو پس بگیره شهید بابایی تو...

the end of time after him part 52

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط