ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( پارت ۳۵۶ فصل ۳ )
فرد بلند خندید و گفت خیله خوب..خیله خوب... و با خباثت و اروم گفت هر غلطي کردي هنوزم دلش بهت گرمه که دیشب چادرشو عوض نكن ميتونست منو بندازه
ور دلت بره تو چادر من.. برو بگو چیز خوردم ببخشتت سعی کردم قهقهه نزنم و به زور لبامو جمع کردم و واسه اینکه دیشب اینکارو نکردم و جامو با فرد عوض نکردم به خودم لعنت فرستادم..
اما خوب مشكل من جوزف بود.
هم نمیخواستم به چیزي تو رابطه من و جیمین شك كنه و هم اینکه نمیخواستم عین دختراي ٤ ساله با قهرم سفر همه رو به
گند بکشم.
جیمین با صورت خشك و با حرص و اروم گفت: راه یادش
نده..تنهایی خطرناکه...
فرد خطرناك باشه..به تو چه؟
جیمین با حرص گفت: فرررد.
فرد پر ناز گفت: جااااانم.. جیمین خفه شو..
فرد بلند داد زد: الا.. بيدار شدي؟
جيمین عصبي
گفت: زهرمار..
بي حوصله لبخندي زدم و از پنجره دور شدم و گفتم خداکنه يه ماري پیدا بشه زبونه تو رو بزنه راحت شیم..
خندید و گفت: زده. اونم از نوع افعيش.. اسمش نيكوله.. خندیدم و بیحال دست به صورتم کشیدم.
نفسم رو بیرون دادم و از چادر بیرون رفتم.
فرد و جیمین جلوي چادر ما نشسته بودن.
با بیرون اومدنم هر دو سر بلند کردن و نگام کردن اصلا به جیمین نگاه نکردم و عصبی به فرد گفتم چته؟ مظلوم و ترسیده گفت: من غلط بکنم چیزیم باشه..گفتم صداتون بزنم بگم امري فرمايشي دستوري چيزي داشتين
بنده در خدمتم.
نرم خندیدم و سر تأسف تکون دادم و گفتم:جوزف کو؟
فرد به سمتی اشاره کرد.
به جهت دستش نگاه کردم
با لبخند باریکی داشت با دوتا مرد حرف میزد.
فرد : دوست پیدا کرده..
لبخند زدم و گفتم خوبه
فرد : سوال ديگه اي ندارين؟
به اطرافم نگاه کردم که دبه هاي بزرگ آب که براي دست و
صورت شستن بود رو دیدم و گفتم: صبحانه چیه؟
فرد : هویج
خندیدم و گفتم برو برام بیار تا صورتمو بشورم..
پر غیض گفت: مگه نوکر باباتم؟
جيمین عصبي گفت فرد فرد کلافه سرشو کج کرد و گفت دختره خودش بیست متر
فرد کلافه سرشو کج کرد و گفت: دختره خودش بیست متر زبون داره بعد بادیگاردم داره
نرم خندیدم و گفتم برو برام صبحانه .بیار.. انقدر حرف نزن. فرد رو صندلیش ولو شد و خبیثانه :گفت قبلاً اوردن براتون و به جیمین نگاه کرد و نمیدونم جیمین چه خط و نشونی با چشم براش کشید که تند خودشو جمع کرد و جدی شد و
صاف نشست.
( پارت ۳۵۶ فصل ۳ )
فرد بلند خندید و گفت خیله خوب..خیله خوب... و با خباثت و اروم گفت هر غلطي کردي هنوزم دلش بهت گرمه که دیشب چادرشو عوض نكن ميتونست منو بندازه
ور دلت بره تو چادر من.. برو بگو چیز خوردم ببخشتت سعی کردم قهقهه نزنم و به زور لبامو جمع کردم و واسه اینکه دیشب اینکارو نکردم و جامو با فرد عوض نکردم به خودم لعنت فرستادم..
اما خوب مشكل من جوزف بود.
هم نمیخواستم به چیزي تو رابطه من و جیمین شك كنه و هم اینکه نمیخواستم عین دختراي ٤ ساله با قهرم سفر همه رو به
گند بکشم.
جیمین با صورت خشك و با حرص و اروم گفت: راه یادش
نده..تنهایی خطرناکه...
فرد خطرناك باشه..به تو چه؟
جیمین با حرص گفت: فرررد.
فرد پر ناز گفت: جااااانم.. جیمین خفه شو..
فرد بلند داد زد: الا.. بيدار شدي؟
جيمین عصبي
گفت: زهرمار..
بي حوصله لبخندي زدم و از پنجره دور شدم و گفتم خداکنه يه ماري پیدا بشه زبونه تو رو بزنه راحت شیم..
خندید و گفت: زده. اونم از نوع افعيش.. اسمش نيكوله.. خندیدم و بیحال دست به صورتم کشیدم.
نفسم رو بیرون دادم و از چادر بیرون رفتم.
فرد و جیمین جلوي چادر ما نشسته بودن.
با بیرون اومدنم هر دو سر بلند کردن و نگام کردن اصلا به جیمین نگاه نکردم و عصبی به فرد گفتم چته؟ مظلوم و ترسیده گفت: من غلط بکنم چیزیم باشه..گفتم صداتون بزنم بگم امري فرمايشي دستوري چيزي داشتين
بنده در خدمتم.
نرم خندیدم و سر تأسف تکون دادم و گفتم:جوزف کو؟
فرد به سمتی اشاره کرد.
به جهت دستش نگاه کردم
با لبخند باریکی داشت با دوتا مرد حرف میزد.
فرد : دوست پیدا کرده..
لبخند زدم و گفتم خوبه
فرد : سوال ديگه اي ندارين؟
به اطرافم نگاه کردم که دبه هاي بزرگ آب که براي دست و
صورت شستن بود رو دیدم و گفتم: صبحانه چیه؟
فرد : هویج
خندیدم و گفتم برو برام بیار تا صورتمو بشورم..
پر غیض گفت: مگه نوکر باباتم؟
جيمین عصبي گفت فرد فرد کلافه سرشو کج کرد و گفت دختره خودش بیست متر
فرد کلافه سرشو کج کرد و گفت: دختره خودش بیست متر زبون داره بعد بادیگاردم داره
نرم خندیدم و گفتم برو برام صبحانه .بیار.. انقدر حرف نزن. فرد رو صندلیش ولو شد و خبیثانه :گفت قبلاً اوردن براتون و به جیمین نگاه کرد و نمیدونم جیمین چه خط و نشونی با چشم براش کشید که تند خودشو جمع کرد و جدی شد و
صاف نشست.
- ۵.۹k
- ۰۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط