داخل کافه نشسته بودم

داخلِ کافه نشسته بودم
میزِ کناری ام دختر و پسری بودند،
که ناخواسته توجهم را جلب کردند
همدیگر را نگاه میکردند و کلامی بینشان رد و بدل نمیشد
بغضی که دختر داشت و هر لحظه منتظرِ شنیدنِ صدای انفجارَش بودم
و پسری که بی تفاوت ترین آدمِ روی زمین بود
بالاخره قطره ای از چشمِ دختر جاری شد و
تمامِ پهنای صورتش را گرفت...
با صدایی لرزان
فقط یک جمله را تکرار میکرد؛
"تو قول داده بودی"
و در جواب فقط سکوت میشنید و سکوت!
از پسر بودنم بَدَم آمد
از اینکه به پشتوانه ی جنسیتشان،قولِ مردانه میدهند و
مثلِ بچه ها میزنند زیرَش
از اینکه گاهی چون نمیتوانند طرفشان را نگه دارند،
چون دوست داشتن بلد نیستند،
هی قول میدهند و قول میدهند و قول میدهند!

#علی_قاضی_نظام
#صبح_بخیر
☺ 👌 🌱
دیدگاه ها (۱۳)

کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنهاون لحظه های آخر از رفت...

کاپشن👌 بیا از اول شروع کنیم از همان اول اول مثلا من لبخند ب...

کاش یِکی بـاشدمسلط بـه دوست داشتن#بفرمایید_شام#قضاوت_ممنوع🚫 ...

دلم بالکنی میخواهد رو به شهر و کمی باد خنــک و تاریکـــــییک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط