دلم م خواست

دلم مي خواست
شبي که مي رفتي
اتفاقِ ساده اي مي افتاد

راه را گم مي کردي
فاخته اي کوکو مي کرد
و کليدي زنگار گرفته
از آشيانه ي خالي دُرناها
به زمين مي افتاد

باران مي گرفت
بيدار مي شدم
بيدارت مي کردم
و ادامه ي اين خواب را
تو تعريف مي کردي
دیدگاه ها (۳)

یادمان باشد:همیشه ذره ای حقیقت پشت هر، فقط یه شوخی بودکمی کن...

امشب دیگر از نداشته هایم نمی‌نویسم...امشب از دوست داشتنت مین...

می دانم که از هم دوریم و میانمان فاصله است. میدانم بین من و ...

...

کاش براتون مهم بودم

part¹³عاشق یک جاسوس شدم فلش به فردا/»*/ویو دامیان* از خواب ب...

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۵فرداتوی خواب ناز بودم که(صدای آرام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط