دلم م خواست
دلم مي خواست
شبي که مي رفتي
اتفاقِ ساده اي مي افتاد
راه را گم مي کردي
فاخته اي کوکو مي کرد
و کليدي زنگار گرفته
از آشيانه ي خالي دُرناها
به زمين مي افتاد
باران مي گرفت
بيدار مي شدم
بيدارت مي کردم
و ادامه ي اين خواب را
تو تعريف مي کردي
شبي که مي رفتي
اتفاقِ ساده اي مي افتاد
راه را گم مي کردي
فاخته اي کوکو مي کرد
و کليدي زنگار گرفته
از آشيانه ي خالي دُرناها
به زمين مي افتاد
باران مي گرفت
بيدار مي شدم
بيدارت مي کردم
و ادامه ي اين خواب را
تو تعريف مي کردي
- ۴۲۳
- ۲۶ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط